(اتابکی، ۱۳۷۴: ۳۱ـ۳۰).
تمام گفتار سعدی موعظه و اندرز است و همواره مردم را به عدل و دادرسی و مهربانی و دلجویی از فقرا و ضعفا و ترس از خدا و تهیه توشه آخرت و بهدست آوردن نام نیک تشویق و ترغیب میکند پرداختن به موضوع عدل و آثار نیک آن یکی دیگر از اندیشههای مدیریتی سعدی است، ظلم را اگر به موری باشد روا نمیدارد.
نگاه سعدی به امیران و شاهان چنان است که پیوسته آنها را به داد و دادگری فرامیخوانند. او میگوید شاهان مردمآزار را مرگ بهتر است تا زندگی.
ای زبردست زیردست آزار به چه کار آیدت جهانداری
گرم تا کی بماند این بازار مردنت به که مردمآزاری
(احمدی گیوی، ۱۳۸۶: ۱۹۹).
سعدی مردم را ریشههای اصلی درخت حکومت میداند و به شاهان هشدار میدهد که متوجه تازگی و استواری این ریشهها باشند ورنه درخت حکومت آنها فرو میافتد.
برو پاس درویش محتاج دار رعیت چو بیخاند و سلطان درخت دل زیردستان نباید شکست
که شه از رعیت بود پاسدار درخت ای پسر باشد از بیخ سخت مبادا که روزی شوی زیردست
سعدی رابطهی مردم و شاهان را با بهره گرفتن از تمثیل گوسفندان و شبان بیان کرده است. سلطان اختیار کامل دارد که با مردم چگونه رفتار کند، همانگونه که شبان میتواند هرگونه رفتاری با رمهی گوسفندانش داشته باشد او هم قانون میسازد و هم آن را اجرا میکند. همانگونه که شبان یا صاحب رمه میتواند رمهی خود را به هر جایی بکشاند، بفروشد، یا بکشد. رمه باید بهدنبال او راه بزنند و تا آنجا میتوانند آزاد باشند که او میخواهد یعنی سلطان همان شبان است و مردم همه همان رمه. با این همه شبان این مسؤولیت را دارد که گوسفندان را از چنگ و دندان گرگان نجات دهد و برایشان چراگاههای خرم و چشمههای گوارا فراهم سازد، اما همیشه چنین نیست. این شبان گاهی خود همان گرگ است و هرگونه که بخواهد گوسفندان را میدرد. بدبختی گوسفندان آنگاه چند برابر میشود که گرگی در جامهی شبانی اختیار گوسفندان را در دست گیرد.
خوافی نیز همسو با سعدی اینگونه بیان میدارد:
«چه خوش گفت با شاه ایران وزیر گر از گرگ ظلمی رود بر رمه
که ما گوسفندیم و چوپان امیر کرا غیر چوپان بود مظلمه»
«شنیدی آنکه در تمثیل گوید ز گرگ ایمن شود آن لحظه گله