«حزقیال، ذوالکفل نامیده شده است؛ زیرا کفالت هفتاد پیامبر را عهده دار شد و آنان را از کشته شدن نجات داد، پس زمانی که حزقیال بر آن مردگان می گذشت، بر آنان توقف کرد و با تعجب در باره آنان شروع به تفکر کرد، پس خدای تعالی به سوی او وحی کرد که آیا می خواهی که نشانه ای به تو نشان دهم؟ گفت: آری، پس خدا آنان را زنده کرد و گفته شد که از پروردگارش خواست که آنان را زنده کند و خدا آنها را زنده کرد».[۱۵۰۳]
وهب، در روایتی، داستان آن را شرح می دهد:
«به گروهی از بنی اسرائیل بلایی و سختی ای از روزگار رسید. پس زبان به شکایت گشودند و گفتند: ای کاش ما می مردیم و از آنچه در آنیم راحت می شدیم! آنگاه خداوند به حزقیال وحی کرد و گفت: قومت از بلا فریاد برآوردند و پنداشته اند که دوست دارند که بمیرند…آیا می پندارند که من نمی توانم آنها را پس از مرگ برانگیزم… آنها همان کسانی هستند که خداوند فرمود: Cأَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِB پس برخیز و به آنان ندا ده در حالی که استخوان هایشان پراکنده شده، همان گونه که پرندگان و درندگان پراکنده اش می کنند. پس حزقیال ندا داد…پس استخوان همه آنها با هم جمع شد…و بدن ها شکل گرفت. سپس حزقیال…ندا داد: ای روح ها! خدا به شما امر می کند که در جسم هایتان بازگردید پس بازگشتند…».[۱۵۰۴]
آیت الله معرفت در نقد این روایات می گوید:
«این شعرهای این گروه است که بدون حساب بافته شده است!! امری که [باعث شده] بعضی از آنها، آن را مَثَلی مانند سایر مثل های ذکر شده در قرآن بدانند که خدا برای بیدار کردن مردم زده است».[۱۵۰۵]
و در تأیید این گفتار، روایتی از ابن جریج نقل می کند که او از عطاء در مورد این آیه پرسید و عطاء به او گفت: این آیه مَثَل است.[۱۵۰۶]
روایتی از اشعث بن اسلم نقل گردیده که شأن نزول این آیه را در جریان «گفت و گوی عمر و گروهی از یهودیان» روایت کرده است:
«هنگامی که عمر نماز می خواند و دو یهودی پشت سر او بودند، یکی از آنها به دوستش گفت: آیا او خودش است، پس هنگامی که عمر کفش خود را پوشید گفت: آیا دیدی سخن یکی از شما که به دوستش گفت: آیا او خودش است گفتند: ما در کتابمان است که شاخی از آهن را حزقیالی که مردگان را به اجازه خدا زنده کرد به کسی می بخشد، پس عمر گفت: ما در کتاب خدا نه حزقیل را داریم و نه زنده کردن مردگان مگر عیسی. گفت: آیا در کتاب خدا نخوانده ای: Cرُسُلًا لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْکَB عــمر گفــت: بله، گفت: زنده کردن مردگان را به زودی به تو خــواهیم گفت که بر بنی اسرائیل وبا آمد، و گروهی از آنها خارج شدند تا هنگامی که سر یک میلی رسیده بودند خدا آنها را میراند و بر آنها دیواری بنا کرد تا هنگامی که استخوان هایشان پوسید خداوند حزقیال را فرستاد و بر سر (قبور) آنها ایستاد و آنچه خدا خواست گفت و خداوند آنها را برای او فرستاد پس خدا نازل کرد….».[۱۵۰۷]
آیت الله معرفت در سنجش این روایت، می گوید: «آری، این چنین فرزندان اسرائیل شوخی هایشان را از روی خباثت می بافند».[۱۵۰۸]
ایشان از جمله کسانی را که به تأویل آیه پرداخته اند، طرفداران مذهب های عقلی مانند معتزله می دانــد و کلام آنان بر ردّ ادعــای خرق عادت درباره این قوم را، موافق حکمت خداوند معــرفی می کند؛ چرا که آنان گفته اند زنده کردن مردگان، خرق عادت است و انجام کاری مانند این از خدا جز در زمان ضرورت اعجاز که دلیلی بر صدق نبوت باشد جایز نیست؛ زیرا اگر در غیر زمان اعجاز جایز باشد دلالت خود را بر نبوت از دست می دهد.[۱۵۰۹]
فخر رازی که مخالف این تأویل است، می گوید: این حادثه به دست پیامبر خدا، حزقیال (ذی الکفل) انجام گرفته تا معجزه ای برای صدق نبوت او باشد. او همچنین، روایتی در این باره می آورد که گویای این مطلب است که زنده شدن آنها به برکت دعای این پیامبر در حقشان بوده است.[۱۵۱۰]
آیت الله معرفت که خود طرفدار تأویل این آیه است، در پاسخ به فخر رازی می گوید:
«قرآن از این اسناد خالی است [و این مطلب] جز در روایاتی عامیانه که اعتباری ندارد [یافت نمی شود] و بر فرض صحت آنها، این حادثه در ظاهرش باعث ضرورت اعجاز نشده و نمی تواند دلیلی بر نبوت حزقیال باشد. همچنان که تاریخ زندگی حزقیل خواه پیش از اسارتش به دست بخت نصر یا بعد از آن معلوم و مشهور است. پس اگر مثل این حــادثه به دست او انجام شده بود، حتماً اســناد کتب قدیمی یهود آن را ذکر می کردند. ولی در آن نیست و اشاره ای نیز به این حادثه وحشتناک نیست».[۱۵۱۱]
محمد عبده در تفسیر این آیه، مانند آیت الله معرفت، عمل نموده و معنای مرگ در این آیه را کیفر دشمنان آنان و نابودی استقلالشان و مقصود از زندگی دوباره آنان را بازگشت به استقلال تفسیر نموده است.[۱۵۱۲]
در ادامه به دیدگاه علامه طباطبایی، در تفسیر این آیه اشاره می کند و می گوید: «سید ما علامه طباطبایی این تأویل را قبول نکرده و آن را منفذی به سوی انکار معجزات…شمرده است».[۱۵۱۳]
علامه علاوه بر دلیل «انکار معجزه» سه سبب، برای عدم پذیرش تفسیر تأویلی این آیه می آورد:
اولاً این ادعا، بر این مبناست که قرآن دلالت دارد بر امتناع بیش از یک حیات در دنیا، در حالی که خود قرآن، نمونه های بسیاری از زنده شدن مردگان را به دست پیامبرانعلیهم السلام ذکر می کند.
ثانیاً عدم ذکر قوم و پیامبر آنها، دلیل بر تمثیلی بودن این آیه نیست؛ بلکه بلاغت اقتضا می کند جایی به ذکر این جزئیات بپردازد و جای دیگری، جزئیات را بیان ننماید.
ثالثاً به دلیل تدریجی نازل شدن قرآن، نمی توان دلیل سیاق و ارتباط آن با آیات بعدی را قابل اعتنا دانست.[۱۵۱۴]
هم او در ادامه می گوید: قرآن هر گاه مَثَلی را بیان می نماید، از غیر مَثَلش مشخص است. مانند اینکه می فرماید: Cمَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْراهَ…B[1515]، Cمَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی…B[1516] و یا Cإِنَّما مَثَلُ الْحَیاهِ الدُّنْیا…B.[1517]
ایشان در بحث روایی، به روایتی از کتاب احتجاج استناد می کند و خاطر نشان می کند که نظائر آن به نحو گسترده تر در کتاب های تفسیری یافت می شود.[۱۵۱۸]
این در حالی است که آیت الله معرفت، در قسمتی که روایات اهل بیتعلیه السلام را بیان می نماید، کتاب احتجاج را به علت مجهول بودن نویسنده و مرسل بودن روایاتش از اعتبار ساقط می گرداند.[۱۵۱۹]
بنابر آنچه گفته شد، روشن گردید که آیت الله معرفت، این آیه را به دلیل «سیاق» و «سکوت قرآن» درباره این معجزه و «مخالفت روایات» با ضرورت اعجاز و «مخالفت با تاریخِ» زندگی حزقیال تأویل می کند و آن را به منزله علت و بسترساز برای بیان آیه بعد که پیرامون جهاد می باشد، تفسیـر می کند.
اما به نظـر می رسـد، عـدم پذیرش حجم زیادی از روایات، که در بیان این واقعه به عنـوان حادثه ای حقیقی که در عالم خارج اتفاق افتاده اشاره نموده اند، صحیح نباشد؛ چرا که لازم است حجم فراوانی از روایات منقول از اهل بیتعلیهم السلام [۱۵۲۰] و نیز صحابیانی چون ابن عباس[۱۵۲۱] را کنار بگذاریم.
نکته ی دیگر، همسویی روایات اهل بیتعلیهم السلام با مضمون روایات صحابه و تابعان می باشد که خود دلیلی در پذیرش این روایات است. حتی اگر در بین آنها روایاتی از افرادی چون وهب بن منبه نقل شده باشد؛ چرا که مؤید این روایات را می توان در روایات اهل بیت و صحابه و تابعان بزرگ یافت؛
بنابراین نمی توان به محض رؤیت افرادی که شهرت به نقل اسرائیلیات دارند، همه روایاتشان را زیر سؤال برد. همان طور که آیت الله معرفت، چنان که در فصول گذشته مشاهده شد، گاهی روایات کعب الأحبار و وهب را که موافق با معیارهای پذیرش روایات بود، می پذیرد.[۱۵۲۲]
دلائل فخر رازی و علامه طباطبایی، در عدم تمثیلی بودن آیه ارائه داده اند، به نظـر قابل قبول می آید؛ بنابراین نمی توان، صرف اینکه این حادثه، ترسناک و عجیب است، آن را انکار نمود و نام اسرائیلی بر آن نهاد.
۵-۲-۲-۷٫ جبرئیل و میکائیل
آیت الله معرفت، ذیل آیه Cمَنْ کانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْرِیلَ وَ مِیکالَ فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْکافِرِینB[1523]روایاتی از صحابه و تابعان اشاره می کند که به وهم، بیش از حقیقت، شباهت دارد. هم او احتمال می دهــد این روایات، از بافته ها و رؤیاهای یهودیان باشد که برخی از افراد کم خرد آنها را باور کرده اند.[۱۵۲۴]
برخی از این روایات در بیان معنای لغوی «جبرئیل» و «میکائیل» وارد شده است. به عنوان مثال دو روایت از ابن عباس نقل شده که او «جبر»، «میک» و «اسراف» را در زبان سریانی، به معنای «بنده» دانسته و «إیل» را به معنای «خدا» می داند.[۱۵۲۵]
از عکرمه نقل شده است که جبرئیل را «عبدالله» و میکائیل را «عبیدالله» نامیده است. و در ادامه، «إلّ» را به معنای خدا گرفته و بنا براین معنا، در معنای آیه Cلا یَرْقُبُونَ فی مُؤْمِنٍ إِلاًّ وَ لا ذِمَّهً…B[1526] می گوید: یعنی «لایرقبون الله»! [۱۵۲۷]
از ابن عباس در روایتی دیگر، اسرائیل، میکائیل، جبریل و اسرافیل را مترادف «عبدالله» عنوان نموده است.[۱۵۲۸]
آیت الله معرفت این دو واژه را این گونه معنا نموده است:
«مشخص است که این دو اسم بیانگر مفاهیم بزرگی است، که با نزدیکی با ساحت قدس خدای تعالی روشنتر خواهد بود. لفظ جبرئیل یعنی: مرد خدا و مظهر قدرت او…و میکائیل یعنی سطوت حاکم خداوند بر سایر فرشتگان و همه آفریدگان. چون «جبر» به معنای مرد مقتدر است، و «ایل» همان خدای تعالی است. همچنین «میکا» به معنای سطوت و تسلط است و منظور، رییس فرشتگان است. همچنان که «إسرا» به معنای بنده پیروزمند نزد سرور خویش است».[۱۵۲۹]
و در ادامه، به روایاتی در مورد خصوصیات این دو فرشته الهی پرداخته است. از جمله روایاتی که در ایـن قسمـت بیان شده، روایـتی است از وهـب بن منبه که در باره خلقت جبرئیـل از او سـؤال می شود و او پاسخ می گوید: «میان دو شانه او از اینجا تا اینجا به اندازه هفتصد سال پرواز پرنده است!»[۱۵۳۰]
روایتی دیگر در این زمینه از وهب نقل شده است که ضمن اشاره به مقرب بودن جبرئیل نسبت به میکائیل، می گوید:
«هنگامی که بنده ای را به برترین عملش یاد می کند می گوید: فلانی پسر فلانی چنین و چنان طاعتی را انجام داد پس رحمت های خدا بر او باد و در این هنگام، میکائیل از جبرئیل می پرسد: پروردگار ما چه کرد؟ و او پاسخ می دهد: فلانی پسر فلانی او را با بهترین عملش یاد نمود. پس همواره می افتد از آسمانی به آسمانی تا به زمین می افتد. وقتی بنده ای را به بدترین عملش یاد می کند، می فرماید: بنده ام فلانی پسر فلانی چنین و چنان معصیتی انجام داده است، پس لعنت من بر او باد. میکائیل از جبرئیل سؤال می کند: پروردگار ما چه کرد؟ پس می گوید: فلانی پسر فلانی را با بدترین کارش پس بر او باد لعنت خدا، همواره می افتد از آسمانی به آسمانی تا به زمین می افتد!»[۱۵۳۱]
ایشان، پیش از نقل این روایات، آنها را «عجیب» خوانده و می گوید:
«روایاتی که از گذشتگان درباره دو فرشته مقرب نزد خدا، جبرائیل و میکائیل وجود دارد، بیشتر شبیه وهمیات است تا حقایق. و شاید از بافته های رؤیاهای فرزندان اسرائیل است که صاحبان عقل های ضعیف را تسخیر می کند یا عقاید سست آنها را در معرض نابودی قرار دهد…».[۱۵۳۲]
۵-۲-۲-۸٫ فرمان آتش زدن لانه مورچه
آیت الله معرفت، در تفسیر آیه C…وَ مَنْ یَرْتَدِدْ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَیَمُتْ وَ هُوَ کافِرٌ…B [۱۵۳۳]ابتدا به بحث فقهی این آیه پرداخته و سپس احادیث در تفسیر این آیه را نقل کرده است. یکی از احادیث نقل شده، روایتی از ابوهریره از پیامبر اکرمصلی الله علیه و آله است:
«از پیامبرصلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمود: مورچه ای یکی از پیامبران را گاز گرفت و او فرمان داد که قریه مورچگان را آتش بزنند. خداوند تعالی به سوی او وحی کرد که: مورچه ای تو را گاز گرفت و تو امتی از امم را که تسبیح می گفتند سوزاندی؟!» [۱۵۳۴]
ایشان باز هم در روایات منسوب به ابوهریره، مناقشه می کند و می گوید: «و شاید آن از اسرائیلیاتی باشد که کعب الاحبار آن را بر او املا کرده است و ابوهریره توهم کرده و آن را به پیامبرصلی الله علیه و آله استناد داده است».[۱۵۳۵]
۵-۲-۲-۹٫ تأویل حروف مقطعه
ایشان، در مقدمه تفسیرش، بحث مفصلی در باب «حروف مقطعه» دارد. بعد از بیان آرا و نظرات مختلف در مورد «ماهیت حروف مقطعه»، نظر خود را این گونه بیان می نماید:
«نظر برگزیده این است که آنها اشاره های رمزی به اسرارِ میان خدا و پیامبر اوست، که کسی به آنها راه نمی یابد مگر آنان که بر وحی، امین شناخته شده اند. و اگر برای غیر آنان هم اطلاع یافتن ممکن بود از ابتدای کار، نیازی به رمزی سخن گفتن با آن[حروف مقطعه] نبود…».[۱۵۳۶]
سپس، به بیان روایات مختلف در این موضوع می پردازد و به حدیثی از کعب الأحبار اشاره می کند:
نگارش پایان نامه درباره :بررسی نقش و جایگاه صحابه و تابعان در ...