ایشان ریشه این ثبات معیارهای انسانیت و اصول اخلاقی را ریشه در فطرت می دانند :« ریشه ثبات اخلاق فطرت است پس تکامل در انسانیت یک مسئله است، عوض شدن معیارها بکلى که معیارهایى برود و معیارهاى دیگرى بیاید سر جایش بنشیند [مسئله دیگر.] دومى مثل آنچه در علوم گاهى رخ مىدهد، یکدفعه [معیار] عوض مىشود یعنى معلوم مىشود از همان اول اشتباه کردهاند. مانند علم هیئت که بر اصل مرکزیت زمین و گردش همه ستارگان به دور زمین بود، یکدفعه علم آمد معیار و اصل موضوع را تغییر داد و گفت قضیه اینجور نیست. ولى در اخلاق چنین چیزى نیست؛ چرا؟ریشه قضیه چیست؟ باز ریشهاش همان مسئله فطرت است؛ یعنى انسان در متن آفرینشِ خودش علاوه بر ابعاد حیوانى، با استعدادِ (نه بالفعل) یک بعد عالیتر که در ذات خودش عالیتر است [به وجود مىآید.] … »[۵۷]
آیت الله ربانی گلپایگانی نحوه جاودانگی اخلاق بوسیله فطرت را چنین تبیین کرده اند :« تبیین ثبات و کلیت اصول اخلاقی بر پایه اصل فطرت بدینگونه است کهچون فطرت آدمی ثابت و همگانی است، اصول و قواعد اخلاقی نیز که بامقیاس فطرت سنجیده میشوند، از کلیت و ثبات برخوردارند. به عبارتدیگر، کمال و سعادت مطلوب انسان، مربوط به چیزی است که ملاک انسانیتاو است، نه آنچه میان او و دیگر انواع حیوانی یا موجودات طبیعی مشترکاست. ملاک انسانیت انسان، همان حیات عقلانی او است و فطرت نیز ازویژگیهای حیات عقلانی انسان است. بدین جهت از غریزه ممتاز میگردد.
حیات عقلانی و فطری انسان، جنبه ملکوتی و برین هستی او را تشکیلمیدهد. چنان که حیات غریزی و طبیعی انسان مربوط به جنبه مُلکی و دنیویوجود انسان است. از طرف دیگر حیات مادی و دنیوی، گذرا و ناپایدار وحیات ملکوتی و ماوراء طبیعی، پایدار و استوار است.
بنابراین همان چیزی که مبنا و معیار اخلاقیبودن صفات و افعال انسانی راتبیین میکند، مبنا و معیار ثبات و جاودانگی آن را نیز روشن میسازد. مبنایاخلاق ـ چنانکه پیش از این بیان شد ـ الهیبودن صفات و افعال است و معیارشناخت آن، هماهنگی صفات و افعال با فطرت است که بُعد برین، جنبهملکوتی و ساحت ویژه الهی وجود انسان را تشکیل میدهد .« فِطْرَهَ اللّهِ الَّتِی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها[۵۸]» »[۵۹]
علامه جوادی آملی در کتاب مبادی اخلاق ریشه کلی بودن اخلاق را در فطری بودن اصول آن می دانند :«و چون این اصول[ اصول کلی اخلاق] برای شخص معینی نیست بلکه برای انسان از آن جهت که “انسان” است ، یعنی برای فطرت آدمی است و این فطرت در همگان وجود دارد« فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتىِ فَطَرَ النَّاسَ عَلَیهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ »[۶۰] لذا این اصول “علم” می شود . در نتیجه هم قضایا و مبانی و مبادی کلی دارد و هم فلسفه اخلاق قابل توجیه است.»[۶۱] ایشان همچنین در جای دیگر این کتاب یکی از تفاسیر جاودانه بودن اخلاق را فطری بودن آن دانستند .[۶۲]
تبیین این که اصول اخلاق ریشه در فطرت آدمی دارد و واضح شدن رابطه این دو به این صورت می باشد که فطرت در مقام اثبات و در شناخت و تشخیص این اصول مؤثر است . یعنی دستگاه وجودی انسان به نیرویی مجهز است به نام فطرت که در کنار وحی به وی کمک می کند که بفهمد چه کاری حسن و نیک و پسندیده است و چه کاری قبیح است و نباید انجام دهد . در حقیقت فطرت و وحی، استانداردهایالهی برای تشخیص کمال و نقص وجودی انسان و خوب و بد اخلاقیاند[۶۳].
اما روی دیگر سکه ومنظر دیگر به انسان، این است که انسان بالفعل خلق نشده و باید در مسیر زندگی اش با تهذیب و تزکیه نفس خود را به ملکات اخلاق بیاراید و در این قسمت باید برای کسب این اصول تلاش کند شهید مطهری بعد از مقایسه «خَلق» و «خُلق» انسان این مطلب را اذعان می کنند :« خُلق- که اصطلاح «اخلاق» هم در میان علماى اسلامى از همین جا پدید آمده است- در مقابل خَلق است؛ خَلق داریم و خُلق. خَلق به صورت و بدن اطلاق مىشود و خُلق به خصلتها و کیفیتهاى روحى. انسان از نظر خَلق، بالفعل به دنیا آمده، یعنى در عالم رحم بدون اختیار او خلقش تمام مىشود؛ ولى انسان از نظر خُلق، بالقوه به دنیا مىآید و خودش است که باید براى خودش خُلق بسازد و به عبارت دیگر این خود انسان است که باید خودش را از نظر درون و روح و اندامهاى روحى بیافریند. »[۶۴]
علامه مرتضی مطهری در مورد اینکه انسان نیاز به ساخته شدن دارد وباید بالفعل شود می فرمایند« آیا انسان از آن دسته موجوداتى در طبیعت است که آنها را باید به حالت اوّلى و دستنخورده باقى گذاشت؟ آیا بهترین انسان آن انسانى است که به همان حالت اوّلى و دستنخورده باقى باشد یا انسان هم مثل هزارها چیز دیگر نیاز به ساختهشدن دارد و به این دنیا که مىآید ابتدا مانند یک ماده خام به دنیا مىآید، ماده خامى که ارزش بالقوّه دارد و باید ساخته بشود تا ارزش فوقالعاده پیدا کند؟ مطلب از چه قرار است؟هیچ موجودى به اندازه انسان، نیازمند به ساختهشدن نیست و هیچ موجودى به اندازه انسان قابل ساخته شدن نیست و هیچ موجودى به اندازه انسان ارزش ساختهشدهاش با ارزش ساختهنشدهاش تفاوت ندارد. این چیزى که در دنیا از یک نظر نامش را «اخلاق» مىگذارند و از نظر دیگر نامش را «تعلیم و تربیت» و یا «آموزش و پرورش» مىگذارند معنایش همین است؛ یعنى انسانِ به صورت یک ماده خام را تبدیل کردن به یک انسان قابل استفاده. »[۶۵]
علمای علم اخلاق و تربیت در زمینه اصول کسبی اخلاق، اصول و روش های مختلفی را ذکر کرده اند آقای خسرو باقری در کتاب نگاهی دوباره به تربیت اسلامی پس از تعریف مبانی ، اصول و روش های تربیت اخلاقی و بیان تفاوت های آن به ذکر آن ها می پردازد ایشان اصل تغییر ظاهر را برمبنای تأثیر ظاهر بر باطن تعریف می کنند و برای این اصل روش مهم تلقین به نفس و تحمیل به نفس را ذکر می کنند .[۶۶]
«تلقین به نفس به این معنی است که از طریق به زبان آوردن قولی معین ، تغییری به مقتضای آن در ضمیر پدید آید مراد از تلقین فعلی آن است که با آشکار ساختن عملی در اعضاء و جوارح ، سایه وطنین آن عمل را به درون بیفکنیم. »[۶۷]
علامه طباطبایی در کتاب بررسی های اسلامی در مورد کیفیت پیدایش اخلاق به روش تلقین به نفس اشاره می کند:« آرى گاهى شدت ایمان به یک مطلبى عیناً کار تکرار عمل را انجام مىدهد.به هرحال، همین هنگام است که اینگونه تصدیقات ذهنى بستگى به عواطف را به نام خلق مىنامیم و هم ازاین روست که گفتهاند: اخلاق ملکهها و صورتهاى ثابته نفسانى است که بر اثر آنها عمل مربوط به آسانى از انسان سر مىزند. و از همینجاست که اخلاق را گاهى از راه تکرار عمل و گاهى از راه تلقین حسن عمل و گاهى از هر دو راه به دست مىآورند. »[۶۸]
آقای باقری روش تحمیل به نفس را چنین توضیح می دهند «روش تحمیل به نفس : در این روش نیز باطن انسان توسط ظاهر وی ساخته می شود. تفاوت این روش با تلقین به نفس در آن است که در تلقین لزوماً باطن انسان گریزنده و بی رغبت نیست ، اما در این روش چنین فرضی ملحوظ است . تحمیل در جایی مورد می یابد که کراهت وجود داشته باشد ،هنگامی که علیرغم گریز و کراهت باطن ،اعضا و جوارح به انجام عملی وادار گردند ، روش تحمیل به نفس مورد استفاده قرار گرفته است .»[۶۹]
۲-۶. اثر گذاری اخلاق در روابط انسان
با توجه به عنوان این رساله( یعنی بررسی تأثیر اخلاق در زندگی ) برای بررسی بهتراین موضوع در فصول آینده ، در این فصل ابتدا نقش و تأثیر اخلاق را درچهار سطح کلی مورد توجه قرار می دهیم:
-
- تأثیر اخلاق در رابطه انسان با خود
-
- تأثیر اخلاق در رابطه انسان با خدا
-
- تأثیر اخلاق در رابطه انسان با مردم
-
- تأثیر اخلاق در رابطه انسان با طبیعت
آیت الله مکارم شیرازی در کتاب اخلاق در قرآن اصول اخلاقی قرآن را چنین بیان کردند :« از تقسیم هایى که از مجموع آیات قرآن استفاده مى شود این است که اصول اخلاق را مى توان در چهار بخش خلاصه کرد: ۱ ـ مسائل اخلاقى در ارتباط با خالق ۲ ـ مسائل اخلاقى در ارتباط با خلق ۳ ـ مسائل اخلاقى در ارتباط با خویشتن ۴ ـ مسائل اخلاقى در ارتباط با جهان آفرینش و طبیعت »[۷۰]
۲-۶-۱. تأثیر اخلاق در رابطه انسان با خداوند
اگر نگاهی به فضیلت های اخلاقی بیندازیم می بینیم اتصاف به برخی از این فضایل تأثیر قابل توجهی در رابطه انسان با خدا می گذارد از جمله این فضایل صفت شکر است امیرالمؤمنین علیه السلام در یک روایت چنین می فرماید« أَقَلُّ مَا یَجِبُ لِلْمُنْعِمِ أَنْ لَا تُجْحَدَ نِعْمَتُه»[۷۱] یعنی کمترین رفتاری که ما باید در برابر خداوند متعال انجام دهیم عدم معصیت اوست وعدم معصیت نیز خود در واقع شکر گزاری از پروردگار است طبق این حدیث شریف از امام علی علیه اسلام :« لَو لَم یَتَوَعَّدِ اللّه ُ على مَعصِیَتِهِ ، لَکانَ یَجِبُ ألاّ یُعصى شُکرا لِنِعَمِه [۷۲]» . در حدیثی از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله نیز داریم :« ما فَتَحَ اللّه ُ على عَبدٍ بابَ شُکرٍ فَخَزَنَ عنهُ بابَ. الزِّیادَهِ [۷۳]» و این فزونی از جانب خدواند نشان دهنده این است که رحمت خدا بر عبد بیشتر شده و این نیز بیان گر تأثیر صفت اخلاقی شکر بر رابطه انسان و خالق خود است .
از صفات دیگر اخلاقی که در رابطه انسان با خداوند مؤثر است تواضع است . چرا که بنابر گفته امام علی علیه السلام تواضع انسان را در اطاعت از خدا یاری می نماید:« مَن تَواضَعَ قَلبُهُ للّه ِ لَم یَسأَمْ بَدَنُهُ مِن طاعَهِ اللّه »[۷۴] وظیفه ما در برابر خداوند اطاعت است و شاهد آن موارد متعدد در قرآن است که می فرماید « أطیعوُا اللهَ » و به همین دلیل نبی اکرم صلی الله علیه وآله در مورد شخص متواضع چنین می فرماید:« طُوبى لِمَن تَواضَعَ للّه ِ فی غَیرِ مَنقَصَهٍ ، و أذَلَّ نَفسَهُ فی غَیرِ مَسکَنَهٍ[۷۵]»
۲-۶-۲. تأثیر اخلاق در رابطه انسان با خود
تأثیر اخلاق در رابطه انسان با خود بسیار واضح است. زیرا همان طور که در تعریف اخلاق آورده شد علم اخلاق ملکه های فضیلت را در درون انسان نهادینه می کندو علم اخلاق است که نفس انسان را مزین به خُلق و سرشت پسندیده می کند. شهید مطهری درصد عمده ای از سعادت انسان را وابسته به برقراری رابطه ای صحیح با نفس می داند و اخلاق را در برقرای این رابطه نیکو دارای نقش عمده معرفی می کند به حدی که نام دیگر رابطه انسان با خویشتن را اخلاق می نهند:« مسئله دیگر رابطه انسان با خودش، با نفس خودش است که نامش اخلاق است. اگر نگوییم تمام سعادت بشر در برقرارى حسن رابطه خودش با خودش است- که البته اینطور هم نمىگوییم زیرا اغراق است- ولى اگر موجبات سعادت بشر را با یکدیگر بسنجند و بخواهند درصد بگیرند مسلّماً درصد عمده سعادت بشر در رابطه انسان با خودش و به عبارت دیگر با نفس خودش است، در رابطه انسانیت انسان با حیوانیت انسان است؛ چون انسان در عین اینکه انسان است و یک سلسله ارزشهاى انسانى در او نهفته است، حیوان هم هست یعنى حیوانِ انسانشده است، حیوانى که با حفظ حیوانیت از انسانیت برخوردار است. در اینجا این سؤال مطرح مىشود که آیا انسانیت انسان تحتالشعاع حیوانیتش است، یا حیوانیتش در اطاعت از انسانیتش است؟ قرآن مىفرماید: «قَدْ افْلَحَ مَنْ زَکّاها. وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها»[۷۶] مسئله اصلاح خود، اصلاح نفس خود، تزکیه خود، اسیر مطامع و شهوات نفسانى خود نبودن، اسیر خصلتهاى حیوانى پست خود نبودن را مطرح مىکند که تا انسان از ناحیه اخلاقى تکامل پیدا نکرده باشد یعنى تا از درون خودش، از حیوانیت خودش رهایى پیدا نکرده باشد امکان ندارد که در رابطهاش با انسانهاى دیگر حسن رابطه داشته باشد یعنى بتواند از اسارت انسانهاى دیگر رهایى یابد یا خودش انسان دیگر را به اسارت خود در نیاورد. پس در واقع ما در چهار قسمت بحث کردیم :۱. رابطه انسان با طبیعت: پیشرفت کرده است، به همان معنا که عرض کردم. ۲. روابط ساختمانى و تشکیلاتى اجتماع، که انسان از نظر ساختمان اجتماع و تشکیلات اجتماعى پیشرفت کرده است. ۳. حسن رابطه انسانها با یکدیگر که معنایش معنویت انسان است و حقیقت انسانیت انسان به آن وابسته است. تردید است که آیا پیشروى کرده است یا نه، ولى در اینکه به موازات آنها پیشروى نکرده است شکى نیست. بحث در این است که اصلًا پیشروى کرده است یا هیچ پیشروى نکرده است. ۴. رابطه انسان با خود انسان که نامش اخلاق است.»[۷۷]
آیت الله مکارم شیرازی در کتاب اخلاق در قرآن نیز پاکسازى قلب از هرگونه ناپاکى و آلودگى، و مدارا با خویشتن در برابر تحمیل و فشار بر خود و امثال آن را نمونه هایی از تأثیرات رفتار های اخلاقی در رابطه انسان با خویشتن برشمرده اند.[۷۸]
۲-۶-۳. تأثیر اخلاق در رابطه انسان با مردم
برای بررسی تأثیر اخلاق در رابطه انسان متخلق به فضائل، با مردم می توان به چند مورد از اثرات صفت حسن خلق اشاره کرد پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله می فرماید: « حُسنُ الخُلقِ یُثْبِتُ المَودَّهَ [۷۹]» یعنی «حُسنِ خُلق، رشته دوستى را استوار مى کند » و همچنین امیر المؤمنین علیه السلام در حدیثی چنین بیان می کنند: « مَن حَسُنَ خُلقُهُ کَثُرَ مُحِبّوهُ ، و أنِسَتِ النُّفوسُ بهِ[۸۰]» یعنی «آن که خوى نیک داشته باشد، دوستانش زیاد شوند و دلها به او انس و الفت گیرند» لذا زیاد شدن دوستان ، محکم شدن پیوند دوستی ، و انس و الفت گرفت دوستان به آن ها خود نشانه بسیار خوبی برای تأثیر گذاری مثبت فضایل اخلاقی در تعامل با مردم است .
و در مقابل، اثر بی اخلاقی در تیره شدن روابط با مردم و عدم برقراری رابطه محبت آمیز با آن ها نیز مشهود است. همانطور که قرآن کریم در مورد پیامبر صلی الله علیه وآله این طور می فرماید:« فَبِما رَحْمَهٍ مِنَ اللّه لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظّاً غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللّه ِ إِنَّ اللّه َ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ » [۸۱]
فضیلت دیگری که می توان در این مجال بررسی کرد ایثار است. کسی که ایثار را ملکه ی خود کرده به قدری در رابطه با مردم مؤثر است که امام علی علیه السلام می فرمایند ایثار کردن مثل این است که انسان آزاده را به بندگی خود در آورده است:«بِالإِیثارِ یُستَرَقُّ الأَحرارُ.[۸۲]» همچنین وصی رسول خدا در جای دیگر در مورد نقش ایثار در روابط اجتماعی انسان چنین می فرمایند« تَحَبَّب إلى خَلیلِکَ یُحبِبکَ ، و أکرِمهُ یُکرِمکَ ، و آثِرهُ عَلى نَفسِکَ یُؤثِرکَ عَلى نَفسِهِ و أهلِهِ.»[۸۳] یعنی « به دوستت مهر بِوَرز تا به تو مهر ورزد ، و او را گرامى بدار تا تو را گرامى بدارد ، و او را بر خویشتن ، مقدّم بدار تا او نیز تو را بر خویش و خانواده اش مقدّم بدارد. »
مدارای با مردم فضیلت اخلاقی دیگری است که در روایات تأکید بسیار شده و تا آن جا مهم است که رسول گرامی اسلام صلى الله علیه و آله در مورد آن چنین می فرمایند :« أمَرَنی رَبّی بِمُداراهِ النّاسِ کَما أمَرَنی بِأداءِ الفَرائضِ[۸۴]» یعنی « پروردگارم، همان گونه که مرا به انجام واجبات فرمان داده ، به مدارا کردن با مردم نیز فرمان داده است. » امیر المؤمنین علیه السلام مدرا با مردم را ستوده ترین خصلت اخلاقی می دانند:« المُداراهُ أحمَدُ الخِلالِ [۸۵]» و ایشان در کلام دیگری در مورد اهمیت مدارا می فرمایند :« ثَمَرَهُ العَقلِ مُداراهُ النّاسِ[۸۶]» در مورد فایده صفت اخلاقی مدارا امام علی علیه السلام بهره مندی از برادری آن ها را برشمرده اند:« دَارِ النّاسَ تَستَمتِعْ بِإخائهِم ، و القَهُم بِالبِشرِ تَمُتْ أضْغانُهُم[۸۷]» یعنی « با مردم مدارا کن، تا از برادرى آنان بهره مند شوى و با روى خوش با آنان برخورد کن، تا کینه هایشان بمیرد» همچنین امام علی علیه السلام سعادت دین ودنیا را در مدارای با مردم دانسته اند:« سَلامَهُ الدِّینِ وَ الدُّنیا فی مُداراهِ النّاسِ[۸۸]»
۲-۶-۴. تأثیر اخلاق در رابطه انسان با طبیعت
از موارد اثرگذاری اخلاق در تعامل با طبیعت می توان به تأکیدات متون دینی به پرهیز از اسراف و تبذیر اشاره کرد. آن جا که قرآن می فرماید :« وَ کُلُوا و اشرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا إنَّهُ لا یُحِبُّ المُسْرِفِینَ »
در احادیث متعددی از معصومین علیهم السلام سفارش شده به رفق و مدارا با حیوانات و انسان ها را از ظلم به آن ها باز داشته اند از جمله این احادیث گرانبها این سخن از نبی اکرم اسلام صلی الله علیه وآله است :« إنّ اللّه َ یُحِبُّ الرِّفْقَ و یُعینُ علَیهِ ، فإذا رَکِبْتُمُ الدَّوابَّ العُجْفَ فأنْزِلوها مَنازِلَها ، فإنْ کانتِ الأرضُ مُجْدِبَهً فانْجوا عَنها ، و إنْ کانتْ مُخْصِبهً فأنْزِلُوها مَنازِلَها[۸۹]» یعنی «خداوند ملایمت و مدارا کردن را دوست دارد و بر انجام آن کمک مى کند . پس ، هرگاه چارپایان لاغر را سوار شدید ، آنها را در منزلهایشان فرود آورید . اگر زمین خشک و بى گیاه بود با شتاب از آن بگذرید و اگر سرسبز و پر علف بود، آنها را در آن جا استراحت دهید.» لذا انسانی که تربیت شده اخلاق اسلامی است به بهترین وجه با طبیعت و از جمله حیوانات رفتار می کند.
از موارد دیگری که نشان دهنده رفتار انسان متخلق در قبال طبیعت است توصیه های دینی در حفاظت از درختان و سفارش به کاشت آن و احیای زمین های کشاورزی است. اهمیت این مورد در این روایت از پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله بسیار مشخص است ایشان می فرمایند:« إن قامَتِ السَّاعهُ و فی یَدِ أحَدِکُم فَسِیلَهٌ ، فإنِ استَطاعَ أن لا یَقومَ حتّى یَغرِسَها فَلْیَغرِسْها[۹۰]» یعنی «اگر قیامت فرا رسد و در دست یکى از شما نهالى باشد ، چنانچه بتواند برنخیزد تا آن نهال را بکارد این کار را بکند» همچنین انسان اخلاقی کاشت بذر یا نهال را صدقه می بیند لذا در راستای تقویت طبیعت می کوشد نبی اکرم صلی الله علیه و آله می فرمایند:« ما مِن مُسلِمٍ یَزرَعُ زَرعا أو یَغرِسُ غَرسا فَیَأکُلُ مِنهُ طَیرٌ أو إنسانٌ أو بَهِیمَهٌ إلاّ کانَت لَهُ بِهِ صَدَقَهٌ[۹۱]» «هر مسلمانى بذرى بیفشاند یا نهالى بنشاند و از حاصل آن بذر و نهال پرنده اى یا انسانى یا چرنده اى بخورد ، آن براى او صدقه محسوب شود» همچنین این حدیث اهمیت رسیدگی به حیوانات را نیز بیان می کند.حدیث دیگری از پیامبر صلى الله علیه و آله انسان ها را به احیای طبیعت و گسترش آبادی ها تشویق می کند :« ما مِنِ امرِئٍ یُحیِی أرضا فَتَشرَبُ مِنها کَبِدٌ حَرّى ، أو تُصِیبُ مِنها عافِیَهٌ ، إلاّ کَتَبَ اللّه ُ تعالى لَهُ بهِ أجرا[۹۲]» «هر کس که زمینى را احیا کند و از آب آن زمین، جگر تفتیده اى بنوشد، یا از محصولش، روزى جوینده اى نصیبى برد ، خداوند متعال در قبال آن اجرى برایش رقم زند»
امام صادق علیه السلام نیز در حدیثی شریف انسان ها را از قطع درختان میوه منع می کند که این نیز به خوبی روشنگر تأثیر اخلاق در رابطه با طبیعت است ایشان می فرمایند:« لا تَقطَعُوا الثِّمارَ فَیَبعَثُ اللّه ُ عَلیکُمُ العَذابَ صَبّا »[۹۳] یعنی «درختان میوه را قطع نکنید، که خداوند بر سر شما عذاب فرو مى ریزد»
فصل سوم:
مرامنامه اخلاقی
با توجه به اینکه قرار است تأثیر رعایت اخلاق در سعادت دنیوی بررسی شود بعد از این که مسائلی درباره اخلاق مطرح شد. مرامنامه اخلاقی و صفات حسنه و رذائل اخلاقی از دید اسلام و جایگاه و اهمیت آن بررسی شود. ما در این قسمت برای بیان این مرامنامه از کتاب اخلاق حسنه اثر عالم بزرگوار ملامحسن فیض کاشانی استفاده کردیم و صفات و موضوعات اخلاقی مطرح شده در این فصل و فصل بعدی بر اساس این کتاب شریف می باشد.
۳-۱. دروغ
دروغ یا کذب از جمله رذائل ناپسند و گناهان بزرگ است که در متون اسلامی بسیار نکوهش شده است. دروغ را می توان به دو دسته دروغ گفتاری و دروغ عملی تقسیم نمود، که بدین صورت در کتب اخلاقی تعریف شده است:
۱- دروغ گفتاری: عبارت است از خبر دادن به چیزهایی بر خلاف واقع آن.
۲- دروغ عملی : عبارت است از انجام اعمالی خلاف آنچه در باطن وجود دارد.[۹۴]
از دیدگاه علم اخلاق، در مورد ناپسند بودن دروغ فرقی بین دروغ گفتاری و عملی نیست. شهید دستغیب در کتاب گناهان کبیره آورده است«فرقی در حرمت دروغ نیست بین اینکه دروغ را به زبان بگوید یا با قلم بنویسد ویا با اشاره بفهماندو یا اینکه دروغی را در کتابی دیده باشد و به خودش نسبت دهد یا به اختراع خودش باشد.»[۹۵] ایشان در جای دیگر شنیدن دروغ را نیز ناپسند دانسته است:«همچنین گوش دادن به دروغ هم حرام است و قرآن کریم در مذمت یهود و منافق می فرماید:«سمّاعون للکذب[۹۶]»»[۹۷]
همچنین فرقی نمی کند که از روی شوخی و خنده دروغ بگوید یا از روی جدی، چرا که امام علی علیه السلام می فرمایند: « لَا یَجِدُ عَبْدٌ طَعْمَ الْإِیمَانِ حَتَّى یَتْرُکَ الْکَذِبَ هَزْلَهُ وَ جِدَّه » «بنده ای مزه ایمان نمی چشد تا دروغ را ترک کند چه شوخی باشد چه جدی.»
۳-۱-۱. آیات قرآن
از جمله آیاتی که کذب در آن مطرح شده و نکوهش گردیده است، آیه ۱۰۵ سوره نحل می باشد، که خداوند در آن می فرماید:
« إنّما یَفتَری الکذبَ الّذینَ لایومنونَ بآیاتِ اللهِ و اولئک هُمُ الکاذِبون »[۹۸]
« و جز این نیست که دروغ را آنان می بندند که به آیات خدا ایمان ندارند و آنها خود دروغگویان هستند»
با توجه به آیه مشخص می شود که ایمان با دروغ جمع نمی شود و مؤمنان حقیقی زبانشان جز به صدق و راستی گردش نمی کند.
خدواوند در آیه ای دیگر درباب دروغ می فرماید:
« إِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِى مَنْ هُوَ کَاذِبٌ کَفَّار»[۹۹]