آیه شریفه «وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَهٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَهُ مِنْ أَمْرِهِمْ..»[۳۸۷] نیز متناسب با آیه پیشین است.
۲-۱-۵- جدایی ناپذیری قصص قرآن و سنتهای الهی
قصص قرآن گره خورده و ارتباط اساسی با سنتهای الهی دارد که همیشه جاری است و از سوی دیگر بخشی از سنتهای الهی ناظر به مباحث امامت است از قبیل سنت الهی در نحوه نصب و معرفی امام، سنت الهی در برخورداری امام از علم لدنی، معجزات و عصمت و امور دیگر لذا جدایی ناپذیری قصص قرآن کریم و سنتهای الهی از یکدیگر دلیل دیگری بر کارآمدی و درستی استنباط کلامی از قصص قرآن کریم است. به تعبیر دیگر قصص قرآن کریم بیانگر سنتهای الهی تا روز قیامت است و از سوی دیگر امامت و قوانین و مقررات آن بخشی از مهمترین سنتهای الهی است لذا استدلال به قصص در مسائل کلامی بازگو کننده سنتهای تغییر ناپذیر الهی در جریان امامت تا روز قیامت است. لذا از این حیث نحوه استدلال مذکور کارآمد خواهد بود.
۲-۱-۶- ایستایی یا پایایی اصول اعتقادی ادیان الهی
ایستایی یا پایایی اصول اعتقادی ادیان الهی نیز به نوبه خود دلیل دیگری بر کارآمدی این استدلال به قصص قرآن در استنباط نکات کلامی است. به گفته آیهالله فاضل لنکرانی اصول ادیان از جنبه ریشهها و بن مایههای آن یکی است و هرگز دچار تغییر نخواهد شد و نسخ نیز هرگز راهی به آن ندارد.[۳۸۸]
توضیح اینکه نسخ و تغییر در ادیان الهی در حوزه احکام و فروعات فقهی است و هیچ گاه نسخ راهی به حوزه اصول اعتقادات راهی ندارد لذا اگر مطلبی اعتقادی در سیاق یکی از قصص قرآن ذکر شود و سیاق آیات حاکی از تأیید آن باشد مثلاً سخنی در باب اعتقادات از یکی از انبیاء الهی صادر شود و یا سخنی در باب اعتقادات به یکی از انبیاء پیشین وحی شود و گزارش آن در قرآن کریم به اختصار ذکر شود مانند آیه «وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ»[۳۸۹] که در وحی به حضرت ابراهیم(ع) تصریح میشود که امامت به ذریه حضرت ابراهیم(ع) که ظالم باشد نمىرسد، این امر برای مخاطبان قرآن کریم نیز معتبر است. زیرا از یک سو قرآن کریم در بیان قصص قرآنی هدفمند است و همانگونه که بیان شد یکی از اغراض قصه گویی قرآن، تبیین اصول اعتقادات است و از سوی دیگر همانگونه که بیان شد قصص قرآن کریم به سنتهای الهی گره خورده و هرگز نمىتوان سنتهای الهی را از قصص قرآن جدا نمود زیرا قصص قرآن نمونههایی از اجرا و تجلی سنتهای الهی در عرصه حق و باطل است به عنوان نمونه افرادی که در میان امتهای پیشین به انبیاء الهی ایمان آوردند مشمول سنت الهیِ «امداد و نجات از عذاب» شدند و در مقابل افرادی که به انبیاء الهی ایمان نیاوردند و آنها را تکذیب نمودند مشمول سنت الهیِ «عذاب» شدند. افزون بر اینکه اگر قصص قرآن کریم را عهده دار بیان عقائد اسلامی و سنتهای الهی و عبرت برای مخاطبان قرآن کریم ندانیم بیان قصص در قرآن به امری لغو و بىفائده و به حد یک سری اطلاعات تاریخی تنزّل مییابد که بىتردید این امر برخلاف حکمت الهی است و در شأن مقام والای خداوند و قرآن کریم نیست.
گفتنی است سخن از ادیان الهی که در این فراز به آن اشاره شد ناظر به تقسیم بندیهایی است که از ناحیه مردم در طول تاریخ صورت گرفته است اما در حقیقت از منظر قرآن کریم بنابر آیه «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ..»[۳۹۰] آنچه که تعبیر به ادیان الهی میشود در حقیقت همان دین اسلام است با این تفاوت که تبلیغ این دین از ناحیه حضرت آدم تا حضرت خاتم الأنبیاء(ص) روند تکاملی داشته و با گذر زمان بنابر مقتضیات و شرایط زمانی، مکانی، فرهنگی و اجتماعی و نیز روند تدریجی رو به رشد و تکامل عقل بشریت به مردم عرضه میشده است لذا امور مذکور به تفاوت ادیان الهی با یکدیگر منجر میشود. با این توضیح نیز روشن است که آنچه از ابتدا از ناحیه انبیاء به عنوان اصول اعتقادی دینی بیان میشده که در قرآن کریم در سیاق قصص قرآن از آن یادی شده، هیچ گاه نسخ و تغییر در آن راهی نداشته است و نسخ تنها در برخی احکام و فروعات فقهی و برخی مقتضیات و شرایط عصری که مربوط به احکام عملی بوده، رخ داده است. لذا استنباط کلامی از قصص قرآن از این جهت نیز کارآمد خواهد بود.
۲-۲- گونههای ارتباط قصص قرآن با مباحث کلامی امامت
دومین محور اصلی در این فصل گونههای ارتباط قصص قرآن با مباحث امامت است زیرا در صورت عدم اتباط میان قصص قرآن و مباحث کلامی امامت نمىتوان بر پایه قصص قرآن برداشت کلامی ارائه کرد. تأمل در قصص قرآن کریم و نیز بهره گیری از روایات معصومان(ع) و نیز توجه به الفاظ و عبارات قصص قرآن و نیز توجه به سیاق آیات ذهن را به سه گونه ارتباط تصریحی، ارتباط اشاری و ارتباط تأویلی میان قصص قرآن و مباحث کلامی امامت رهنمون میسازد که ذیلاً مورد بررسی قرار میگیرد:
۲-۲-۱- ارتباط تصریحی
برخی از آیات قصص قرآن به لحاظ ارتباط با مباحث کلامی امامت، ارتباط تصریحی دارند به این معنی که به صراحت و وضوح بیانگر برخی ابعاد کلامی امامت هستند. نمونههای زیر بیانگر این مدعاست:
أ- به عنوان نمونه میتوان به آیه «وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ»[۳۹۱] اشاره کرد که به صراحت دلالت بر این دارد که ظالمان هرگز شایستگی و صلاحیت تصدی امامت را نخواهند داشت و امامت تنها مختص به افراد معصوم است.
توضیح اینکه مردم به حکم عقل از یکى از چهار قسم بیرون نیستند، و قسم پنجمى هم براى این تقسیم نیست، یا در تمامى عمر ظالم هستند، و یا در تمامى عمر ظالم نیستند، یا در اول عمر ظالم و در آخر توبه مىکنند، و یا عکس این مطلب، در اول صالح، و در آخر ظالمند، و حضرت ابراهیم(ع) شانش، اجل از آن است که از خداوند متعال درخواست کند که مقام امامت را به دسته اول، و چهارم، از ذریهاش بدهد، پس به یقین دعاى ابراهیم(ع) شامل حال این دو دسته نیست. بنابراین تنها قسم دوم و سوم باقى مىماند، یعنى آن کسى که در تمامى عمرش ظلم نمی کند، و آن کسى که اگر در اول عمر ظلم کرده، در آخر توبه کرده است، از این دو قسم، قسم دوم را خدا نفى کرده، لذا تنها یک قسم باقى مىماند و آن کسى است که در تمامى عمرش هیچ ظلمى مرتکب نشده، پس از چهار قسم بالا دو قسمش را ابراهیم(ع) از خدا نخواست، و از دو قسمى که خواست یک قسمش مستجاب شد، و آن کسى است که در تمامى عمر معصوم باشد.[۳۹۲] برای مطالعه بیشتر به مصادر زیر مىتوان رجوع کرد.[۳۹۳]
ب- آیه «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ کانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُونَ»[۳۹۴] به خوبی تصریح بر این دارد که دلیل موهبت امامت به به برخی افراد، صبر و یقین به آیات الهی است به عبارت دیگر این آیه نیز به صراحت بیانگر این است که عصمت یکی از شروط امامت است. توضیح اینکه صبر انواعی چون صبر بر طاعت، صبر بر معصیت و صبر بر مصائب دارد که اگر فردی در همه این ابعاد صبور باشد حاکی از عصمت اوست. یقین نیز پشتوانه معرفتی عصمت است زیرا همانگونه که بیان خواهد شد سرچشمه عصمت، معرفت و علم شهودی است که هرگز با عصیان جمع نمىشود و از سوی دیگر هرگونه معصیتی از جهل انسان نشأت میگیرد. با این توضیح دلالت آیه مزبور بر عصمت روشن میشود.[۳۹۵]
ج- نمونه دیگر آیه «وَ قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طالُوتَ مَلِکاً قالُوا أَنَّى یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَ لَمْ یُؤْتَ سَعَهً مِنَ الْمالِ قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ وَ زادَهُ بَسْطَهً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ..»[۳۹۶] در قصه طالوت است که صراحت در این دارد که برتری در علم و برتری در توان و شجاعت از شروط فرمانروایی است. به تعبیر علامه مجلسی هرگاه ریاست دنیوی مشروط به فزونی در علم و جسم باشد، در ریاست دنیوی و اخروی(مقام امامت) به طریق اولی باید مشروط به این دو باشد.[۳۹۷] به تعبیر دیگر حال که ملِک بودن و فرمانروایی مشروط به فزونی در علم و جسم است در مورد امام، که یکی از شؤون امام فرمانروایی و ریاست دنیوی است، امامت به طریق اولی باید مشروط به این دو باشد.
۲-۲-۲- ارتباط اشاری
برخی دیگر از آیات قصص با مباحث کلامی امامت، ارتباط اشاری دارند لذا پی بردن به دلالت آن بر ابعاد کلامی امامت به دقت بیشتری نیاز دارد. نمونههای زیر بیانگر این مدعاست:
أ- به عنوان نمونه قصه تعلیم اسماء به حضرت آدم(ع) اشاره دارد به اینکه آدم(ع) به دلیل علم به اسماء، به خلافت شایسته تر است لذا با توجه به سیاق آیات به دلالت اشاری میتوان دریافت که اعلم بودن از شروط خلافت است.
ب- دلالت قصه موسی و خضر در سوره کهف دلالت اشاری بر این دارد که هرگز نباید در برابر امام و حجت الهی که با عالم غیب در ارتباط است و از علم لدنی و عصمت برخوردار است، موضع گیری کرد و اقوال و افعال او را غیرحکیمانه دانست بلکه شایسته است که همه اقوال و افعال حجت الهی را حکیمانه و در راستای اراده الهی تلقی نمود حتی اگر انسان به وجه حکمت آن آگاهی نداشته باشد لذا همیشه باید تسلیم اوامر امام بود و کمترین اشکال و اعتراضی به اقوال و افعال معصوم نشود.
ج- قصه اصحاب کهف در قرآن کریم از لحاظ بیداری و یا زنده شدن پس از آن خواب شبیه به مرگ و یا مرگ ۳۰۹ ساله اشاره به این دارد که زنده شدن اموات در همین دنیا امربی ممکن است لذا از این مطلب میتوان در راستای ادله امکان معاد بهره برد. افزون بر اینکه آنها برای حفظ دین و نجات جان خویش از شهر گریختند دلالت اشاری بر این مطلب دارد که در هر زمانی اگر دین و یا جان اولیاء الهی در موقعیت مکانی خاصی در خطر باشد و شرایط و زمینههای مقابله فراهم نباشد، «هجرت» یکی از راهکارهای حفظ دین و جان خواهد بود. لذا حرکت امام حسین(ع) از مدینه به مکه و نیز از مکه به مدینه هنگام وجود خطر جدی بر جان حضرت از بارزترین مصادیق «هجرت» است که قصههایی چون هجرت اصحاب کهف، هجرت حضرت موسی(ع) به مدین، هجرت حضرت ابراهیم(ع) همگی دلالت اشاری بر این مطلب دارند. حتی مسأله غیبت امام عصر(ع) نیز میتواند در ذیل مباحث «هجرت» مطرح شود زیرا غیبت ایشان نیز نوعی هجرت بشمار میرود.
د- آیه شریفه «وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثینَ لَیْلَهً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ میقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعینَ لَیْلَهً وَ قالَ مُوسى لِأَخیهِ هارُونَ اخْلُفْنی فی قَوْمی وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبیلَ الْمُفْسِدینَ»[۳۹۸] که ناظر به قصه عبادت چهل روزه در میقات است، اشاره به ضرورت معرفی وصی توسط رسول خدا(ص) پیش از وفات ایشان است. با این توضیح که حضرت موسی(ع) که قرار بود سی و یا چهل روز به میقات پروردگار برود و در میان قوم خویش نباشد، برای خویش خلیفهای معرفی کرد. لذا رسول خدا(ص) که قرار است تا روز قیامت از میان امت برود به یقین برای خویش خلیفهای معرفی کرده است. در واقع به دلیل عقلی هرگاه برای چهل روز شایسته نباشد مردم را بدون معرفی خلیفه رها کرد، قطعاً برای دوره زمانی وفات رسول خدا(ص) تا روز قیامت هرگز شایسته نیست مردم را بدون معرفی وصی و خلیفه رها کرد.
۲-۲-۳- ارتباط تأویلی
گونه سوم ارتباط قصص قرآن با مباحث امامت ارتباط تأویلی است. با این توضیح که الفاظ و عبارات برخی از آیات قصص قرآن ظهور در معنایی متناسب با آن قصه دارد اما در روایات متعددی از ائمه اطهار(ع) آن دسته از آیات به مباحثی پیرامون امامت، تأویل شدهاند و در شمار بطون آیات قرار میگیرد.[۳۹۹] در ذیل به نمونههایی از این دست اشاره میکنیم:
۲-۲-۳-۱- آیه «بَقِیَّتُ اللَّهِ..»
آیه «بَقِیَّتُ اللَّهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ..»[۴۰۰] آیهای است که در سیاق قصه کم فروشی قوم حضرت شعیب(ع) قرار دارد.[۴۰۱] این سیاق به خوبی حکایت از آن دارد که عبارت «بَقِیَّتُ اللَّهِ» ظهور در باقی مانده و سود حلال حاصل از خرید و فروش حلال میان خریدار و فروشنده دارد که در آن کیل و ترازو به نحو صحیح انجام گیرد و کم فروشی در آن رخ ندهد.[۴۰۲] لکن در روایات متعددی این آیه به ائمه اطهار(ع) و به ویژه به حضرت مهدی(ع) تأویل شده است که ذیلاً به برخی از این روایات اشاره میکنیم:
أ- کلینی به اسناد خویش از عمر بن زاهد نقل کرده که گوید: مردی از امام صادق(ع) درباره قائم(ع) سؤال کرد که میشود به ایشان با لقب «أمیر المؤمنین» سلام کرد؟ حضرت فرمود: «نه، این نام را خدا مخصوص امیر المؤمنین(ع) نموده، پیش از او کسى بدان نامیده نشده و پس از او هم جز کافر خود را بدان نخواند، گفتم: به فدایتان شوم، چگونه به او درود گویند؟ فرمود: بگویند: السلام علیک یا بقیه الله، سپس حضرت این آیه را خواند: «بَقِیَّتُ اللَّهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ..»[۴۰۳]
ب- امام باقر(ع) نیز در روایتی درباره حضرت مهدی(ع) فرمود: هنگامی که حضرت ظهور کند به خانه کعبه تکیه زند و سیصد و سیزده مرد به گرد او اجتماع کنند و اوّلین سخن او این آیه قرآن است: «بَقِیَّتُ اللَّهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ..» سپس مىگوید: من بقیّه اللَّه در زمین و خلیفه خداوند و حجّت او بر شما هستم و هر درود فرستندهاى به او چنین سلام گوید: السّلام علیک یا بقیّه اللَّه فی ارضه.[۴۰۴]
در فرهنگ قرآن کریم، هر موجود منفعت بخش که از جانب ربّ العالمین و برای بشر خیر آفرین، سعادتساز و دارای آثار و برکات ماندنی باشد، «بقیه الله» است؛ زیرا با داشتن چنین اوصافی مظهر «هو الباقی» خواهد شد؛ چنان که در کلام حضرت شعیب(ع) به سود و ربحی که از راه حلال به دست آید «بقیه الله» اطلاق شده است: «بَقِیَّتُ اللَّهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ..» سرّش آن است که سود حلال، روزی نازل شده از جانب خداوند متعال است و با توجه به انتسابش به ماورای طبیعت و بهرهای که از «وجه الله» دارد، میتواند مظهر «هو الباقی» بوده، منشأ خیرات و برکات برای انسان و وسیلهای برای تأمین سعادت وی باشد. بنابراین، هر چیز که «وجه الله» باشد، مظهر اسم مبارک «الباقی» بوده و بقیّه الله خواهد بود. امام صادق(ع) در معرفی اهل بیت(ع) فرمود: «نحن وجه الله» و در وصف حضرت امام عصر(ع) گفته میشود: «أین وجه الله الّذی یتوجّه إلیه الأولیاء»[۴۰۵] بدین ترتیب ائمّه(ع) مظهر تامّ اسم مبارک «الباقی» و مصداق کامل بقیّه الله هستند؛ هر چند که دیگران نیز از این فیض بزرگ بهرهای دارند»[۴۰۶]
از این روایات پیداست که ائمه اطهار(ع) گاه از طریق بیان لایههای باطنی قرآن به منظور تبیین ولایت و امامت استفاده می کردند.
۲-۲-۳-۲- آیه «إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ..»
آیه «قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اسْتَعینُوا بِاللَّهِ وَ اصْبِرُوا إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقینَ»[۴۰۷] نمونه دیگری است که نقل قولی از حضرت موسی(ع) است که گویای این است که زمین متعلق به خداست و خداوند آن را به هر که بخواهد به ارث میرساند و عاقبت از آن متقین است.
لیکن در برخی منابع متقدم امامیه از امام باقر(ع) نقل شده که حضرت فرمود: در کتاب علی(ع) یافتیم که «زمین از آن خداست، و آن را به هر کس از بندگانش که بخواهد، واگذار مىکند؛ و سرانجام نیک براى پرهیزکاران است؛ من و اهل بیت من کسانی هستیم که خداوند ما ما را وارث زمین قرار داده است و ما پرهیزکاران هستیم و تمام زمین از ماست»[۴۰۸]
از این روایت پیداست که وارثان زمین و متقین در آیه مزبور تأویل به اهل بیت(ع) شده است. در حالی که قوم حضرت موسی(ع) که مخاطب این سخن بودهاند شاید به این فهمی که روایت مذکور بیانگر آن است، نرسیده باشند و تنها این سخن را به عنوان یک قاعده و سنت الهی از حضرت موسی(ع) دریافت کردهاند. لذا ارتباط این آیه از قصص قرآن با اهل بیت(ع) ارتباطی تأویلی خواهد بود. البته گفتنی است سخن حضرت موسی(ع) در این فراز در قالب یک قاعده کلی و یک سنت الهی جاودانه بیان شده است که در همه زمانها جریان دارد اما مصادیق عینی آن ذکر نشده است اما در روایت مذکور، اهل بیت(ع) به عنوان بارزترین مصادیق وارثان زمین ذکر شده است لذا این روایت نیز از باب جری و تطبیق است.[۴۰۹]
۲-۲-۳-۳- آیه «فَبَدَّلَ الَّذینَ ظَلَمُوا..»
این آیه نیز نمونه دیگری در ارتباط تأویلی قصص قرآن با موضوع امامت است که در دو مورد با اختلاف اندکی در قرآن کریم آمده است:
«فَبَدَّلَ الَّذینَ ظَلَمُوا قَوْلاً غَیْرَ الَّذی قیلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنا عَلَى الَّذینَ ظَلَمُوا رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما کانُوا یَفْسُقُونَ»[۴۱۰]
«فَبَدَّلَ الَّذینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ قَوْلاً غَیْرَ الَّذی قیلَ لَهُمْ فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما کانُوا یَظْلِمُونَ»[۴۱۱]
این دو آیه به خوبی ناظر به ماجرای ورود بنی اسرائیل به قریه مذکور است که بیش از سه هزار سال پیش رخ داده است. لیکن کلینی به اسناد خویش از امام باقر(ع) چنین نقل کرده که حضرت فرمود: «نَزَلَ جَبْرَئِیلُ بِهَذِهِ الْآیَهِ عَلَى مُحَمَّدٍ(ص) هَکَذَا فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَمُوا آلَ مُحَمَّدٍ حَقَّهُمْ قَوْلًا غَیْرَ الَّذِی قِیلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنا عَلَى الَّذِینَ ظَلَمُوا آلَ مُحَمَّدٍ حَقَّهُمْ رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما کانُوا یَفْسُقُونَ»[۴۱۲] که در این روایت به خوبی دیده میشود مراد از ظالمان، افرادی که به اهل بیت(ع) ظلم روا داشتهاند، تأویل شده است در حالی که از ظاهر آیه مزبور چنین مطلبی بر نمىآید. در واقع روایت مذکور بیانگر یکی از مصادیق بارز ظالمان و مظلومان در امت پیامبر اکرم(ص) است لذا روایت مذکور از باب جری و تطبیق بوده و ارتباط تأویلی با امامان معصوم(ع) دارد. لازم به ذکر است که این روایت که مشتمل بر عباراتی است که در آیه مذکور نیست از قبیل قرائت نیست که گویای تحریف قرآن کریم باشد بلکه از قبیل قیدهای توضیحی است که ناظر به مصادیق بارز آن در امت پیامبر اکرم(ص) است.
۲-۲-۳-۴- آیه «..وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَهٍ وَ قَصْرٍ مَشیدٍ»
نمونه دیگری که در این فراز میتوان به آن اشاره کرد آیه «..وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَهٍ وَ قَصْرٍ مَشیدٍ» است که در سیاق یادکرد عذاب برخی از امتهای پیشین قرار دارد.[۴۱۳]
لکن در روایات متعددی این آیه تأویل به امام ناطق و صامت و یا امام حاضر و امام غائب و از این قبیل تأویل شده است که ذیلاً به برخی از این روایات اشاره میکنیم:
أ- کلینی به اسناد خویش از امام کاظم(ع) نقل کرده که حضرت در ارتباط با آیه مذکور فرمود: «مراد از بئر معطله، امام صامت و مراد از قصر مشید، امام ناطق است.[۴۱۴] همین مطلب در منابع دیگری به طرق متعددی از امام صادق(ع) نیز نقل شده است.[۴۱۵]
ب- شیخ صدوق نیز به اسناد خویش از صالح بن سهل نقل کرده که گوید: «امیرالمؤمنین(ع) همان قصر مشید است و بئر معطله حضرت فاطمه(ع) است و فرزندان وی از ملک دور نگه داشته شدند».[۴۱۶] البته سید شرف الدین استرآبادی این روایت را به اسناد خویش از صالح بن سهل از امام صادق(ع) نقل کرده است.[۴۱۷]
ج- سید شرف الدین استرآبادی نیز از حسین بن جبیر در کتاب «نخب المناقب» حدیث مرفوعی از امام صادق(ع) نقل کرده که حضرت در تفسیر آیه مزبور از رسول خدا(ص) چنین نقل فرمود: «قصر مشید و بئر معطله امام علی(ع) است».[۴۱۸]
به گفته علامه مجلسی بر اساس این تأویل، احتمال دارد که مراد از هلاکت اهل قریه، هلاکت معنوی یعنی گمراهی ایشان باشد که نه از امام صامت و نه از امام ناطق بهره نمىگیرند. افزون بر اینکه آنچه در امتهای پیشین رخ داده است، نظیر آن در این امت رخ خواهد داد. بنابر این آنچه از عذاب و هلاکت و مسخ انسانها در امتهای پیشین رخ داده است، نظیر آن در این امت به صورت هلامت معنوی، گمراهی و محرومیت از علم، کمالات و مردن و مسخ دلها خواهد بود. این افراد اگرچه در سیمای انسان هستند لیکن به منزله مرده گان هستند و شعور ندارند زیرا به حق گوش فرا نمىدهند و بصیرت و تعقل ندارند و امری که به آخرت ایشان سودی رساند، از آنها سر نمىزند. پس بنابر این مطلب، منافاتی میان این تأویلها و ظواهر آیات مزبور وجود ندارد.[۴۱۹]
گفتنی است که این گونه روایات بر فرض صحت و تمامیت سند و جهت صدور، هرگز گستره شمول و عموم معنای آیه را محدود نمیکند و بیان مصداق کامل یا یک مصداق، مصادیق دیگر را نفی نمیکند و دست مفسر را در تطبیق آیه بر سایر مصادیق آن نمیبندد؛ بلکه آیه دارای معنایی عام است و همچنان به عموم خود باقی است. فایده و نقش روایات تطبیقی آن است که با تبیین برخی مصادیق آیه، مفسّر را در ارائه معنای کلی راهنمایی میکند.[۴۲۰]
۲-۳- گونههای استدلال به قصص قرآن در مباحث کلامی امامت
در گونه استدلال به قصص قرآن کریم نیز میتوان به گونههای زیر اشاره کرد:
۲-۳-۱- جواب نقضی
گاه استدلال به برخی از قصص قرآن کریم در مباحث کلامی امامت در راستای جواب نقضی استفاده میشود:
أ- مانند استدلال به قصه زنده شدن چهار پرنده، قصه زنده شدن اصحاب کهف، قصه زنده شدن عزیر و قصه زنده شدن همراهان حضرت موسی(ع) در کوه طور که از موارد مذکور میتوان در جهت ادله امکان رجعت استفاده نمود. توضیح اینکه در گام اول منکران رجعت، اگر زنده شدن دوباره اموات در همین دنیا را انکار کنند میتوان به قصص مذکور استناد نمود که گویای امکان زنده شدن دوباره در همین دنیا میباشد.
ب- به عنوان نمونه دیگر در پاسخ به شبهه غیر عادی بودن و عدم امکان طول عمر در امام عصر(ع) میتوان به طول عمر حضرت نوح(ع) استناد کرد که طول عمری این چنین امری ممکن است لذا با این استدلال در گام اول از ذهن مخاطب رفع استبعاد میشود. البته در گامهای بعدی نیز باید جواب حلی به این مطلب داد که سطور آتی به اختصار و در فصل چهارم به تفصیل بیان خواهد شد.
۲-۳-۲- جواب حلی
پژوهش های انجام شده با موضوع بنمایههای کلامی امامت در قصص قرآن کریم- فایل ۱۰