حالتهای هیجانی مادر عامل مهم در رشد هیجانی نوزاد است. مادری که از نظر هیجانی بسیار بیانگر [۷۱]است در مقایسه با مادری که افسرده، مضطرب و واجد ناگویی خلقی است علایم بسیار متفاوتی را به نوزاد خود منتقل می کند. اما حتی بدون وجود هر نوع از نشانگان یا اختلال روانپزشکی نیز، والدین در سطح هماهنگی با حالات هیجانی نوزادشان و توانایی پاسخ دادن به روابط هیجانی غیر کلامی نوزادان بسیار مختلفند.(اسوف – اسکای و ابر هارت – رایت ،۱۹۹۸، استرن۱۹۸۷، نقل از تیلور و باگبی ،۲۰۰۰)[۷۲]در پستاندارانی که فرزند خود را پرورش می دهند و کودکان خود را زیر پر و بال می گیرند، عاطفه از دلبستگی و روابط اجتماعی جدایی نا پذیر است و را منطقی تحقیق در زمینه تفاوت های افراد در رشد هیجانی شان، مطالعه و مقایسه رفتار های زوج مادر – نوزاد بر اساس سبک های دلبستگی است.
در یک مطالعه در باره سلامت نوزادان یکساله و مادرانشان، گلد برگ، مک کاوی، سورکا و روچستر (۱۹۹۴)[۷۳] در یافتند که مادران نوزادان با سبک دلبستگی اجتنابی [۷۴]به طرز نا محسوسی به تظاهرات عاطفی منفی نوزادشان پاسخ می دهند، و مادران نوزادان مقاوم / دو سو گرا [۷۵]به عواطف منفی نوزادشان کمتر از عواطف مثبت آنها پاسخ می دهند. و مادران با دلبستگی ایمن [۷۶]نسبت به تظاهرات عاطفی مثبت، منفی و خنثی آنها پاسخگو هستند. در حالیکه مادران نوزادان ایمن اغلب درباره هیجانهای نوزادانشان به طور کلامی اظهار نظر می کنند(مثلاً امروز چقدر خوش اخلاقی )، مادران نوزادان اجتنابی و مقاوم به ندرت اظهار نظر می کنند.
به همین ترتیب آشکار شده است که نوزادان با دلبستگی ایمن دامنه وسیعی از هیجانها را نشان می دهند، نوزادان اجتنابی کمترین بیان هیجانی را دارند و نوزادان مقاوم نیز مدام قیل و قال می کنند و جیغ می زنند. اگر چه کودکان اجتنابی یاد می گیرند که تجلیات عاطفی منفی خود را سرکوب کنند اما از نظر هیجانی بر انگیخته اند و بعد از مرحله جدایی های کوتاهی از مادرانشان افزایش در ضربان قلب و ترشح کورتیزول را از خود نشان می دهند (اسپانگلر و گروسمن،۱۹۹۳)[۷۷].
نا توانی مادران در پاسخدهی به علامت های هیجانی نوزاد را به دلایل مختلف نسبت داده اند. میهال[۷۸]، گلدبرگ (۱۹۹۵)پاسخ های مادرانه به تظاهرات در متمایز کردن تظاهرات غم از ناراحتی [۷۹]دارای مشکلاتی هستند و احتمالاً تجلیات خنثی را به منزله تجلیات علاقه ادراک می کنند.
ظرفیت مراقبت برای خود آگاهی انعکا سی[۸۰]و توانایی او برای انتقال این ظرفیت به کودک نیز تحول هوش هیجانی کودک را تحت تأثیر قرار می دهد، کنش انعکاسی که با پر دازش زبانی مرتبط است و به عنوان یک پدیده ی فرا شناختی از آن یاد می شود عبارت است از : توان مراقبت برای منعکس کردن حالتهای هیجانی و ذهنی نوزاد بعد از آنکه به درستی آنها را بازشناسی کرد. همانطور که فو ناگی و تارگت [۸۱](۱۹۹۷)بیان کرده اند.
تجربه کودک از خود – آنطور که در ذهن والدین به صورت احساس، تفکر و رفتار به شیوه ای خاص مجسم می شود اینست که رشد ظرفیت کودک را برای منعکس کردن و یافتن معانی هیجانها و رفتار خود و به همان اندازه رفتار دیگران، افزایش می دهد.فونانگی و تارگت (۱۹۹۷) با بهره گرفتن از یک مقیاس مشتق از محاسبه دلبستگی بزرگسال [۸۲]دریافتند که احتمال وجود دلبستگی ایمن در پدران و مادرانی که نمره ی بالایی در ظرفیت خود انعکاس کسب می کردند سه یه چهار مرتبه بیشتر از والدینی بود که از ظرفیت النعکاسی ضعیفی بر خوردار بودند.
مادران کودکان با سبک دلبستگی مقاوم تنها تا حدودی در کنش انعکاسی نمره ی پایین تری کسب کرده بودند اما مادران کودکان اجتنابی به طور قابل توجهی نمراتشان پایین بود.
از آنجا که تجربه کودک از کنش انعکاسی والدین بر چگونگی تحول یافتگی این ظرفیت در کودکان تأثیر می گذارد می توان انتظار داشت که نا گویی خلقی با سبک های دلبستگی نا ایمن و با راهبر دهای سازش نایافته نظم دهی عاطفه ( نظیر پر خوری یا رشد نشانه بدنی )[۸۳]بیش از راهبردهایی که مستلزم تأمل یا صحبت با دیگران است، مرتبط باشد. این ارتباط ها در مطالعاتی که بر بزرگسالان از دو گروه بالینی و غیر بالینی که سبک های دلبستگی شان توسط مقیاس های خود گزارش دهی اندازه گیری شد (بکندام [۸۴]،۱۹۹۷)گزارش شده است. اگر چه رشد ظرفیت های معینی در نوزادان توسط تعامل های هیجانی با مراقب تحت تأثیر قرار می گیرد شواهد زیادی وجود دارد که مراقبت همچنین واجد اثری تنظیم کننده بر نمو یافتگی بخشهایی از مغز است که در آگاهی هیجانی و تنظیم هیجانی در گیرند.
سبک دلبستگی نوزاد در حدود سن یکسالگی قابل شناسایی است که با بحران نمو یافتگی قشر پیش پیشانی[۸۵] مطابقت زمانی دارد. بررسی ها نشان می دهند که ناحیه حدقه ای [۸۶]قشر پیش پیشانی که ار تباط نزدیکی با آمیگدال و دیگر بخشهای سیستم لمبیک دارد. در تنظیم عواطف، ارزیابی، توجه مستقیم و پردازش علایم هیجانی غیر کلامی که برای رفتار های دلبستگی اولیه ضروری هستند در گیر است .همچنین یافته های پژوهشی دلالت بر آن دارند که نمو یافتگی انتقال دهندگان عصبی ای است که در پیش مغز [۸۷]نوزاد بوسیله تعاملات آکنده از هیجان [۸۸]با مراقبین آزاد می شود (پالی ،۱۹۹۷،اسکور ،۱۹۹۶،۱۹۹۴ نقل از تیلور و باگبی ،۲۰۰۰)[۸۹]اسکور (۱۹۹۶ -۱۹۹۴،نقل از تیلور و باگبی ،۲۰۰۰) با بررسی همه جانبه مطالعاتی که در مورد حیوانات و انسانها انجام شده بودند اظهار داشت وقتی که مراقبین در تنظیم سطوح افراطی کمبود بر انگیختگی هیجانی منفی بالا شکست می خورند این موضوع می تواند ناشی از تغییرات پایدار در رشد شکلی قشر پیش حدقه ای باشد. همچنین شواهدی وجود دارد که رشد سایر بخشهای نئوکرتکس می تواند توسط ضربه های هیجانی به تأخیر بیافتد.
تیلور و باگبی (۲۰۰۰) گزارش کردند در یک تحقیق که در مورد کودکان سن دبستان با پیشینه ای از آزار شدگی های روانشناختی، جسمی یا جنسی توسط تیچر [۹۰]و همکاران (۱۹۹۶) انجام شد نتایج نشان دهنده ی شیوع بالایی از نا بهنجاری های الکترو آنسفالو گرام منطقه چپ پیش گیجگاهی [۹۱]و عدم تقارن نیمکره های راست -چپ در مقایسه با کودکان گروه مقایسه بود. در تحقیق بعدی با کودکانی که دچار سؤ رفتارهای شدید جسمی و جنسی شده بودن (ایتو ،تیچر گلد و آکرمن[۹۲]،۱۹۹۸، نقل از تیچر و همکاران استفاده از روشها یا اندازه گیری EEG برای آزمون این فرضیه که آزارهای کودکی اولیه، رشد کرتکس و جانبی شدن آن را تحت تأثیر قرار می دهند نشان داد که کودکان آزار دیده چسبندگی بالایی در نیمکره ی چپ و عدم تقارن آشکاری داشتند و چسبندگی نیمکره ی چپ به طور معنی داری وسیع تر است چسبندگی نیمکره ی راست بود. یافته های نشان داد که کاهش تمایز یافتگی کرتکس در نیمکره ی چپ ناشی از اثرات آزارهای شدید اولیه بررشد مغز است.
۲-۱۶ عوامل موثر بر فرایند تحول هوش هیجانی
اگر چه فهم عناصر دانش هیجانی از سن سه تا دوازده سالگی پرورش می یابد بسیار تعیین کننده است اما کشف مکانیزم های که به شکل گیری چنین جنبه های مهمی از توانایی هیجانی کودکان کمک می کنند به همان اندازه واجد اهمیت است (دنهام و کوچانف ،۲۰۰۲)[۹۳]دنهام و کوچانف (۲۰۰۲)معتقدند مهمترین ساز و کارها به احتمال زیاد شامل حوزه بین فردی و درون فردی به صورت توأمند. مکانیزم های بین فردی سهیم در دانش هیجانی مشتمل بر اجتماعی شدن توسط والدین در خلال کودکی و در مقطع ابتدایی بویژه توسط همسالان است و مکانیزم های درون فردی مورد نظر نیز شامل تحول شناختی و خاصه تحول نظریه ذهنی است که نارسایی آن می تواند مشکلات در پردازش هیجانها ( ناگویی خلقی ) را نیز موجب شود.
۲-۱۶-۱ اجتماعی شدن
در روابط روزمره کودکان با والدین و همسالان، اجتماعی شدن هیجانها فرایندی دائم و مستمر است. تعامل های والدین و همسالان طیف متنوعی از هیجانهایی را که کودکان شاهد آن هستند فرا می خواند. علاوه بر آن، اغلب اوقات هیجانهای کودکان نیازمند نوعی واکنش از سوی والدین است. و گفتگو پیرامون دنیای هیجانها به اعتقاد برخی از پدر و مادر ها خود، بخش مهمی از آموزش را در بر می گیرد.(دیکس ،۱۹۹۱، آیزنبرگ و فاکس، ۱۹۹۴، آیزنبرگ، فاکس و مورفی ،۱۹۹۶به نقل از دنهام و کوچانف ، ۲۰۰۲).[۹۴]
دنهام و کوچانف (۲۰۰۲) معتقدند مهمترین ساز وکارها به احتمال زیاد شامل حوزه بین فردی و درون فردی به صورت توأمند. مکانیزم های بین فردی سهیم در دانش هیجانی مشتمل بر اجتماعی شدن توسط والدین در خلال کودکی و در مقطع ابتدایی بویژه توسط همسالان است و مکانیزم های درون فردی مورد نظر نیز شامل تحول شناختی و خاصه تحول نظریه ذهنی است که نارسایی آن می تواند مشکلات درپردازش هیجانها ( ناگویی خلقی )را نیز موجب شود.
بنابراین کودکان می بایست آموزه های بسیاری در باره ی ابراز مناسب هیجانها، واکنش های معقول به هیجان های مثبت و منفی دیگران ماهیت ابراز هیجان و انواع موقعیتهایی را که احتمالاً موجب فرا خواندن هیجانها خواهند شد از دیگران در یافت کنند.دنهام و کوچانف (۲۰۰۲) نقش اجتماعی کنندگان را به دو مقوله اصلی والدین و همسالان تقسیم کرده اند.
۲-۱۶-۲ نقش والدین
ابراز هیجان پدر و مادر به کودک یاد می دهد که کدامیک از هیجانها در محیط خانواده و در چهار چوب مشخصی پذیرفتنی است. با سرمشق دهی هیجانهای گوناگون، خانواده هایی که عواطف خود را نشان می دهند کما بیش اطلاعاتی را در مورد ماهیت شادی، غم، عصبانیت، ترس و سایر حالات هیجانی در اختیار کودکان قرار می دهند. اگر چه هیجانهای منفی شدید و مداوم والدین، کودکان را دچار آشفتگی و سردرگمی می کند و با تضعیف حس خود اندیشی [۹۵]و تعمل آنان، موجب می شود که چیز زیادی درباره هیجانها نیاموزند(دنهام، ۱۹۹۸ نقل از همان منبع).
در مورد مشارکت و سهم خاص هیجانهای والدین در سطوح بالاتر و پیشرفته تر درک و فهم هیجان، مانند اصول و ابراز هیجان، بررسی چندانی صورت نگرفته است ،دانش ابراز هیجان در بچه های کودکستان، حتی پس از افزایش سن آنها ارتباط دارد و این موضوع از نظر آماری نیز بررسی شده است (جونز و همکاران[۹۶]۱۹۹۸، نقل از همان منبع)
دانش اصول مراقبت از خود [۹۷]نیز با هیجانهای منفی مادرانه مثل عصبانیت، تحقیر و بی توجهی در ارتباط است و ترس از واکنش شدید و خشمناک مادرانه، هیجانهای دفاعی را در پی دارد.
۲-۱۶-۳ سهم واکنش های والدین به هیجانهای کودکان
واکنش محتمل والدین نسبت به ابراز هیجانی کودکان در کسب دانش هیجانی در خلال کودکی واجد نقشی بسیار چشمگیر است. این واکنشهای محتمل به کودکان کمک می کند تا بین هیجانات تفاوت قائل شوند. فرزندان والدینی که ابراز احساسات را تشویق می کنند در مقایسه با پدر و مادر هایی که خویشتنداری و جلوگیری از ابراز احساسات و در حقیقت داشتن حالتی غیر هیجانی و عاری از احساس را یک ارزش می دانند، درک بهتری از هیجانها خواهد داشت (گاتمن و همکاران ۱۹۹۷، نقل از همان منبع ). همچنین پاسخ دهی منفی والدین و یا ابراز شادی و خوشحالی در برابر ناراحتی و خشم کودکان، جامعه پذیری هیجان را با اختلال مواجه ساخته و مانع از روند یادگیری هیجان خواهد بود.
۲-۱۶-۴ سهم آموزش/ پرورش والدین در باره ی هیجانها
جنبه نهایی جامعه پذیری هیجان – یعنی آنچا توسط والدین بیان می شود صریح ترین و بی واسطه ترین جنبه به شمار می آید .
صحبت در مورد احساسات در زمینه پرورش و تربیت هیجانها در کودکان و چگونگی مهار این هیجانها از اهمیت خاصی بر خور دارند(بری ثرتون [۹۸]، فریتز[۹۹]، زان – واکسلر [۱۰۰] ، وریجوی [۱۰۱]،۱۹۸۶،بروان [۱۰۲]و دان،[۱۰۳]۱۹۹۲ نقل از بنهام و کوچانف ،۲۰۰۲).
دادستد های کلامی در زمینه تجربه هیجانی در خلال گفتگو های دوستانه کودکان با والدین به آنها امکان می دهد تا ساختار منسجم و پیوسته ای از اطلاعات و دانش ابراز هیجان، موفقیتهای هیجانی و عوامل بوجود آورنده هیجان ایجاد کنند مراقبت هایی از این دست بین زبان هیجانی مادران و دانش هیجانی کودکان پیش دبستانی اغلب مستقل و جدا از توانایی کلامی کودک است. مادرانی که تنها به گفتگو درباره هیجانها بسنده نکرده، بلکه به توصیف آن نیز می پردازند، فرزندانشان از درک هیجانی بهتر و بالاتری بر خوردار می شوند (همان منبع ).
۲-۱۶-۵ نقش همسالان
ابراز هیجان دوستان همانند ساز و کار والدین نشان می دهد که هیجانها و احساس های کودکان پیش دبستانی در میان همسالان خود کاملاً پذیرفتنی و قابل قبول است. با ایجاد تجربه های هیجانی مختلف، بویژه تجربه هایی که با (( قانون متعارف))[۱۰۴]فر هنگی کودکان هم سن و سال دبستانی سازگار باشد، دوستان می توانند اطلاعاتی را در زمینه ماهیت به نمایش گذاردن قوانین، تدابیر متعارف موفق و ناموفق، وجود چند گانگی و نا هماهنگی، و تفاوتهای جزئی بین شرمندگی، غرور و همدردی به یکدیگر ارائه دهند ( همان منبع).
۲-۱۶-۶ سهم بالقوه واکنش های دوستان به هیجانهای یکدیگر
دوستان صمیمی نسبت به هیجانهای یکدیگر عکس العمل نشان می دهند در چهار چوب این ارتباط دوستانه می توانند در یابند که کدامیک از احساساتشان مشترک است و کدامیک حاصل واکنش های فردی آنان در برابر هیجان است. دوستان صمیمی می توانند همدیگر را دلداری دهند (مثل نگران نباش، دفعه بعد امتحانت را بهتر می دهی ) یا اینکه یکدیگر را نصیحت کنند مثل (دیگه گریه نکن، همه دارند نگاهت می کنند) که در هر دو مورد دانش هیجانی قابل پیش بینی است. واکنشی که دوستان در برابر هیجانهای یکدیگر نشان می دهند نسبت به عکس العمل والدین حاوی «پیام بیشتر » و «ترس کمتری » است (دنهام و کو چانف، ۲۰۰۲).
بنابر این به همان اندازه ای که اخم کردن و در هم کشیدن ابرو ها و یا چشم غره رفتن از جانب دوستان می تواند با ظرافت و دقت تمام پیامی را انتقال دهد، پیام حاصل از فریاد کشیدن دوستی به سر دوست دیگر می تواند معانی کاملاً متفاوتی را ﺇلقا کند.
۲-۱۶-۷ سهم بالقوه آموزش / پرورش دوستان درباره هیجانها
سر انجام اینکه، دوستان ممکن است ادراکها و تجربه های هیجانی خود را از دیگران پنهان کرده اند برای یکدیگر فاش ساخته و از این طریق توانایی های هیجانی برتری به دست آورند ( آشر [۱۰۵]، پارکر و واکلر[۱۰۶]، ۱۹۹۶، نقل از دنهام و کوچانف ، ۲۰۰۲).
این افراد ممکن است به چند طریق در مورد هیجانها به گفتگو بپردازند نخست این که به منظور قوام یافتن هویت خود در گروه همسالان در بدگوییها شرکت کرده و به طرح موضوعاتی چون اضطرابها و تشویش های درونی و ناشناخته خود بی آنکه نامی از آنها ببرند، بپردازند.
می توان تصور کرد که گفتگوهای هیجانی در خلال چنین بد گوییها و پر حرفی ها، یا در چهارچوب این حرفهای تحقیرآمیز قرار داشته باشد ( چه آدم نق نقو یی ) یا اینکه اظهاراتی در مورد هنجارهای گروه را شامل شود ( مثل وقتی این قدر عصبانی میشه ازش متنفر میشم і تو چی ؟ ) دوم آنکه، آنان در این رفاقت سهیم شده و مورد حمایت و تایید دوست خود قرار می گیرند و حس همدردی و محبت به راحتی می تواند در بر دارنده زبان هیجانی باشد و سوم گفتگوی ارتباطی همراه با مطرح کردن مسائلی مربوط به خود فرد و در میان گذاشتن آنها با دوستان، ادامه می یابد. این دسته از گفتگوها ممکن است آکنده از بار هیجانی باشد ( همان منبع).
۲-۱۶-۸ تحول شناختی
به موازات رشد و نمو یافتگی توانایی های کلامی و شناختی، کودکان پیش دبستانی از توانایی بیشتری برخوردار شده و به درک روشنتری ازاحساسات و عواطف خود و دیگران دست می یابند. توانایی شناختی ویژه ای که محرک چنین ادراکی به شمار می رود « نظریه ذهنی » است( استینگتون [۱۰۷]، حریص [۱۰۸] و اولسون [۱۰۹] ، ۱۹۸۸ ).
توانایی پی بردن به حالتهای ذهنی دیگران به عنوان مدرکی دال بر این موضوع که کودکان از « نظریه ذهن» برخوردار هستند در نظر گرفته شده است .
تا قبل از ۳ سالگی، کودکان تنها یک جهان را می شناسند، جهانی که با تجربه های آنها سازگار است. در این سنین نظریه ذهنی آنان نسبتاً در حالت اولیه و ابتدایی قرار دارد. کودکان پیش دبستانی ای که سن کمتری دارند، نسبت به احساسها و امیال خود یک سلسله در یافت ها و ادراکاتی دارند. می دانند که اشیا و پدیده های اطراف آنها ممکن است آنطور که می بینند نباشند و هیجانها به منزله حالات درونی و فردی اند. ( ولمن [۱۱۰]و بانرجی [۱۱۱]، ۱۹۹۱).
در سن چهار سالگی در می یابند که افراد گوناگون می توانند همین عالم وجودی را به شیوه های متفاوت تجربه کنند و به این ترتیب هر کس ممکن است از دیدگاه متفاوتی نسبت به واقعیت برخوردار باشد. این کودکان به مرحله ای می رسند که در می یابند چگونه نتایج نهایی این دسته از رفتارها و هیجانها تنها از باورها و امیال فردی حاصل می شود و توانایی ارئه ذهنی حالات روان شناختی دیگران هسته این پیشرفت و پرورش را تشکیل می دهد. واضح است این توانایی در به دست آوردن دانش هیجانی نقش مهمی را ایفا می کند و در همین زمان باعث پیچیده تر شدن روابط متقابل اجتماعی می گردد. بنا بر این جنبه های بسیار ویژه ای از رشد و پرورش شناختی، محرک توانایی های شناخت اجتماعی کودکان برای دریافت و ادراک هیجان هستند.
۲-۱۷ کارکردهای هوش هیجانی
کار آمدی فرد در مسائل فردی و اجتماعی به طور قابل ملاحظه ای توسط تجربه های هیجانی و نحوه مواجهه و انطباق با روی دادها تعیین می شود. به طور کلی توانش های هیجانی، رفتار و پیامدهای زندگی را پیش بینی می کنند، لذا برای موفقیت در زندگی اهمیت دارند.
۲-۱۷-۱ هوش هیجانی، تفکر و رفتار اجتماعی
هم زمان با پیدایش تمدن بشری، فیلسوفانی نظیر « پاسکال، کانت، اریستو تال و پلاتو[۱۱۲]) به مطالعه نقش عاطفه در تفکر و رفتار پرداختند و « پلاتو » از نخستین کسانی بود که عاطفه را جنبه ابتدایی و حیوانی ماهیت انسانی و در تضاد با تعقل معرفی کرد و امروزه هم رگه هایی از این ایده که عاطفه، تفکر منطقی را متزلزل می سازد هنوز باقی مانده است. شاید بررسی نقش عاطفه همچنان در آخرین مرز تلاش محققان برای فهم پویاییهای رفتار انسان، باقی بماند. اگرچه ممکن است اکثر ما، از نقش حیاتی احساس و حالات خلقی در زندگی روانی و عملی، آگاه باشیم اما حتی تا این اواخر هم درک کامل و دقیقی از چگونگی بروز این تأثیرات نداشتیم. بررسی های اخیر در روانشناسی و کالبد شناسی [۱۱۳]تصور متفاوتی را از عاطفه نشان می دهد. بر اساس این دیدگاه، عاطفه غالباً سودمند است و حتی عنصر اصلی پاسخ سازگارانه در یک موقعیت اجتماعی را تشکیل می دهد. مطالعات بیماران با آسیب مغزی [۱۱۴]نشان داد افرادی که به علت آسیب قطعه پیشانی [۱۱۵]قادر به تجربه مناسب روابط اجتماعی نیستند. در تصمیم گیری اجتماعی نا موفق عمل می کنند و مطابق با آن روابط اجتماعی شان نیز آسیب می بینند، حتی اگر توانایی های هوشی صدمه ندیده باشد. «آدول و داماسیو»[۱۱۶]عقیده دارند که «پردازش عاطفی از لحاظ تکامل مقدم بر اشکال پیچیده پردازش اطلاعات است. شناخت به راهنمایی پردازش عاطفی نیاز بیشتری دارد ». به دنبال رشد تحسین بر انگیز و تأثیر گذار پژوهش های تجربی اخیر در زمینه عاطفه، شایسته است نقش چند بعدی احساسات در تفکر و فعالیت روزمره را با تعامل بیشتری بررسی کنیم.
یک جنبه مهم هوش هیجانی این است که بدانیم چگونه این تأثیرات عاطفی عمل می کنند و چگونه می توان آنها را تنظیم و کنترل کرد. این بحث نه تنها مورد توجه روانشناسان است بلکه هر فردی که بخواهد از نقش پیچیده عاطفه در زندگی روزمره انسان آگاهی یابد، جذب آن می شود. مطالعات فردی نشان می دهد که عاطفه و شناخت مجزا نیستند، یعنی توانایی های مستقل ذهنی که اغلب از سوی فلاسفه و برخی روانشناسان فرض می شد. بلکه در زندگی اجتماعی انسان، میان احساس و تفکر، همبستگی بنیادی وجود دارد، تجربه های عاطفی کاملاً با شیوه اندوزش [۱۱۷]و بازنمایی [۱۱۸]اطلاعات دریافت شده از محیط، رابطه دارد.عاطفه می تواند فرایند تفکر (چگونگی ارتباط با داده های اجتماعی ) و محتوای تفکر، قضاوت و رفتار ( آنچه فکر یا عمل می کنیم ) را تحت تأثیر قرار دهد. شاید بیشترین اثر بنیادی حالات عاطفی در یاد آوری خاطرات باشد افراد در یک خلق مثبت، خاطرات و تجربه های شاد و مثبت بیشتری را از دوران کودکی به یاد می آورند. بر عکس در خلق منفی، افکار منفی به ذهن متبادر می شود که حتی ممکن است آینده ی فرد را به مخاطره اندازد .آگاهی از این اثرات ضعیف، مولفه مهم هوش هیجانی است که به پیش بینی و کنترل موقعیت ها کمک می کند.
حالات عاطفی بر سایر تکالیف که به کاربرد اطلاعات از حافظه نیاز دارد اثر می گذارد برای مثال از زمانی که از افراد خواسته می شود تا با نگاه به تصاویر مبهمی، داستانی را بسازند، افراد در حالت خلق مثبت، داستانهای مثبت و شاد می سازند و کسانی که خلق ناراحت دارند، بیشتر داستانهای منفی، تعریف می کنند. عاطفه همچنین می تواند بر قضاوت های واقعی اجتماعی در باره ی افراد اثر بگذارد. برای مثال مشاهده دیگران و تفسیر معنای رفتاری آنها، یکی از تکالیف اساسی قضاوت است که در زندگی روزمره با آن مواجه می شویم، به نظر می رسد که عاطفه حتی در چنین قضاوت هایی نیز تأثیر عمیق داشته باشد. در واقع عاطفه، انواع تفکرات و خاطراتی را که برای بر داشت رفتارهای اجتماعی به کار می رود. تحت تأثیر قرار می دهد به عبارت دیگر، لبخند گرم و دوستانه فرد از سوی شخصی با حالت خلق ناراحت، می تواند به عنوان رفتار فخر فروشی تعبیر شود در این نوع از اثرات خلق، همچنین نحوه تفسیر و قضاوت رفتار ها، موفقیت ها و شکسته ای فردی را در موقعیت های واقعی زندگی نظیر گذراندن یک امتحان، تعیین می کند شاید یکی از دلایل اثرات قضاوتی خلق، این باشد که افراد معمولاً درخلق ثابت تمرکز دارند تا خلق متغییر (فرگاس و باور،۱۹۸۷) بنابراین عاطفه ما توجه می کنیم، آنچه یاد می گیریم، آنچه به خاطر می آوریم و سر انجام انواع تصمیم هایی که می گیریم، اثر دارد. هر چند که این نوع ﺇلقای عاطفی [۱۱۹]نسبتاً یک فرایند گذرا و حساس است و می تواند به آسانی تحت تاثیر آگاهی فرد از حالات خلقیش، تغییر کند. یکی از جنبه های مهم هوش هیجانی ،آگاهی از این مطلب که چگونه، چه وقت و چرا این اثرات اتفاق می افتد.
عاطفه نه تنها بر محتوای شناخت و رفتار (آنچه فکر یا عمل می کنیم ) اثر دارد، بلکه بر فر آیند شناخت، یعنی چگونگی تفکر نیز تاثیر می گذارد.خلق مثبت، آرامش ،راحتی، و سبک تفکر بهتر را ایجاد می کند. یعنی تفکرات درونی، استعدادها و عقاید .در این شیوه فکر، افراد گرایش کمتری در توجه به اطلاعات بیرونی دارند و در عوض بیشتر تمایل به ادغام جزئیات موقعیتی در دانش قبلی خود درباره دنیای اطراف، نشان می دهند. در مقابل عاطفه منفی، سبک تفکر متمرکز بر دنیای خارج را ایجاد می کند که با خواسته های دنیای بیرونی، مطابقت دارد ( بار – اُن ، ۲۰۰۲).
این تفاوت ها در سبک تفکر با ایده های تکاملی که پیشنهاد می کنند، عاطفه، شاخص مناسبی برای پاسخ به موقعیت های مختلف است سازگار می باشد. عاطفه مثبت به ما می گوید که محیط مساعد است و ما می توانیم جهت پاسخ بر دانش موجود، تکیه کنیم. عاطفه منفی بیشتر شبیه یک علامت هشدار است،[۱۲۰]که ما را آگاه می سازد محیط بالقوه خطر ناک است و لازم است که به اطلاعات خارجی، با دقت توجه کنیم. چرا که ما می دانیم احساس خوب در مقایسه با احساس بد، نحوه برخورد و نگرش ما را در موقعیت های اجتماعی یکسان و مشابه، متفاوت می سازد.
تا کنون ما بر نقش عاطفه در تفکر، متمرکز شدیم. عاطفه بسیاری از رفتارهای ارتباطی گروهی، تصمیم های سازمانی و رفتارهای مرتبط با سلامت را تحت ﺗﺄثیر قرار می دهد. در تعامل های [۱۲۱] اجتماعی، ما باید سریع، سازنده و تا حدودی نا خود آگاه [۱۲۲]تصمیم های شناختی بگیریم . در این موقعیت های اجتماعی، عاطفه معمولاً بر شیوه ای که ما رفتار می کنیم، مؤثر خواهد بود. هوش هیجانی در واقع شامل آگاهی از چگونگی و زمان وقوع این اثرات است. افرادی که خلق منفی دارند ( نظیر افسردگی ) علائم فیزیکی، گرایش ها و عقاید منفی درباره توانایی کنترل هیجاناتشان تجربه می کنند ما انتظار داریم که افراد در حالت خلق مثبت به شیوه ای دوستانه، ماهرانه [۱۲۳] و سازنده رفتار کنند تا زمانیکه در خلق منفی هستند. خلق مثبت باعث ایجاد ارتباط بیشتر و مؤثرتر و استفاده بهتر از علائم غیر کلامی در روابط اجتماعی می گردد.
در اینجا باز هم اهمیت درک هوش هیجانی روشن می شود. هوش هیجانی به این معناست که حتی حالات خلقی معمولی هم می توتند به صورت بنیادی ما را از شیوه رفتار خود و دیگران آگاه سازد. افراد معمولاً از این اثرات، آگاهی ندارند. لذا هوش هیجانی بالا بیانگر نگرش هشیارانه و سنجیده نسبت به این ﺗﺄثیرات می باشد. ﺇلقای عاطفی گستره ای از رفتارهای میان فردی را تحت الشعاع خود قرار می دهد. برای مثال استفاده، از راهبردهای تقاضا [۱۲۴]، قانع سازی و مذاکره[۱۲۵] . در یک موقعیت آزمایشی، متن های از سوی محقق جهت ﺇلقای خلق مثبت یا منفی در اختیار دانشجویان قرار داده شد. بعد از خواندن متن ها، در یک موقعیت دیگری، همدست آزمونگر، بدون انتظار قبلی، از دانشجویان تقاضای تعدادی کاغذ نمود. در پایان پرسشنامه کوتاهی درباره تقاضا و متقاضی به دانشجویان داده شد. ﺇلقای خلق ( در موقعیت نخست ) اثر مهمی در پاسخ ها داشت. به دانشجویانی که عاطفه منفی القا شده بود، ارزیابی منفی از رفتار متقاضی داشتند. این نتیجه زمانیکه تقاضا به صورت غیر عادی و بی ادبانه انجام می شد، بیشتر دیده شد. در واقع حالات خلق منفی، تقاضاهای بی ادبانه با جزئیات بیشتر بررسی می شد و در خاطر می ماند ( فات و هاو ، ۲۰۰۳) .
مذاکره و بحث طبق تعریف شامل حدی از غیر قابل پیش بینی بودن موقعیت ولزوم برنامه ریزی و آمادگی دقیق در مواجهه با آن موقعیت است. در چندین مطالعه، مشخص شد که افراد با حالات عاطفی مثبت به امید موفقیت اهداف بلند پروازانه بیشتری را در مذاکره تعیین می کنند و از راهکار هایی استفاده می کنند که بیشتر خوش بینانه، جمعی و منسجم، باشند تا افرادی که خلق منفی یا خنثی دارند ( فات و هاو، ۲۰۰۳) .
جالبترین یافته این بود که عاطفه مثبت به افراد جهت انجام بهتر کارها ( حضور موفق در مذاکره) کمک می کند این یافته ها لزوم قابل توجه ادراک ما از هوش هیجانی را نشان می دهد. آنها پیشنهاد می کنند که حتی تغییرات جزئی در حالات عاطفی بدلیل یک حادثه قبلی کاملاً نامرتبط، می تواند اثر مهمی در شیوه برنامه ریزی و اجرایی افراد و درگیری های میان فردی مهم، داشته باشد. چرا این اثرات اتفاق می افتد؟ موقعیت های اجتماعی پیش بینی ناپذیر و نا معین نظیر مذاکره، نیاز به تفکر باز و ثمر بخش دارند. عاطفه مثبت به گونه انتخابی، برای ذهن، تفکرات مثبت بیشتر و عقایدی که منجر به انتظارات خوش بینانه و انتخاب راه های یکپارچه و مشترک در مذاکره می شمرند را ایجاد می کند. عاطفه منفی برای ذهن، خاطرات منفی و بدبینانه ایجاد می کند و منجر به شیوه ها و مذاکره های جمعی کمتر می شود. این اثرات عمدتاً خود کار و نا آگاهانه است. هوش هیجانی طبق تعریف شامل آگاهی از این اثرات و توانایی کنترل و مهار این اثرات خلقی ظریف در تفکر و عملکرد است.
۲-۱۷-۲ هوش هیجانی: انطباق با رویدادهای استرس زا
ﻧﮕﺎرش ﻣﻘﺎﻟﻪ ﭘﮋوهشی در مورد بررسی اثر بخشی هوش هیجانی در کاهش وابستگی به ...